بر می خیزم به سماع بادایره ماه!


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


نوشته های حمید رضا اکبری( شروه)

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


برای صادق رحمانی


دلت گنجشکی بود
با جیک جیک عاشقانه ای
که کوچه های نبودنت را هم
پر می کرد
دلم می خواست
دانش آموز کلاس اولی ات می شدم
و آموختن محبت را
در صدای شعرهای نگفته ات موج می زد
تو بودی !
که همیشه من گفته ام
دوستت دارم
با مهتابی که همیشه بود .

حمید رضا اکبری شروه
3/8/98

@samaakbri


از خواب های آشفته ام
دست می کشم
منجوقی شده ای
بر اکلیل های دلم
باید گفته باشم
دهان سوسن می خواهم
بر کتف این باد!
که تورا
به جانب من می آورد.
حمید رضا اکبری شروه
3/8/98

@samaakbri


باید با دهانم
برای کودکان فردا
خواب را
لالایی بخوانم
من به شکل سوریه ام
باید بجنگم
صلح هم پای بریده اش را
به آنسوی مرزها می برد
باید بمانم!
و شما چرا من را دست می اندازید؟!
کودکی ام اینجا بوده
با گیس هایی بافته
و کوبانی تمام خودم بودم
حالا می خواهم
از زیبایی ات بنویسم
و باد برایت مو سیقی بزند
درخت هایت برقصند
تو راه کجی نداری
کودکی ام را برمی دارم
می روم سمت رودخانه ات
تا ماهی کوچکی بشوم
در آب های زلالش
جان می گیرم
بلند باید بگویم :
اینجا هیچ چراغی با نام تو
خاموش نمی شود.

حمید رضا اکبری شروه

2/8/98

@samaakbri


نامم از توست
اصلن تو شده ام
کوچه ی تنگی!
دورم می گردی
تا دوباره طوافم کرده باشی
تو خانه ام می شوی
با حیاطی که شکل عاشقانه های لورکا
اتفاق می افتد.
حالا جنگی خاورمیانه ی دلت را
فرا گرفته است
تا برگردم !
مفقود شده ام
که برمی گرددم
با گیجی لبخندی
که هر شهید کوچکی
با خود می آورد .


حمید رضا اکبری شروه

1/8/98

@samaakbri


می ترسم
از خودم و این صدا
حتی تو
که دیریست آوازت
شبیه بسطامی شده است
حال روز را خوش می کنی
تا دیده می شویم
سوار بر قطاری
که باید می آمد
و من بودم
با تو !
دهانی که می خواند
و زندگی را مراد دلمان می کند
حالا
همه چیز بوی خودش را ندارد
من /تو
دهانی را می جوییم
که راهی به دل می برد!

حمید رضا اکبری شروه
30/7/98


@samaakbri


تکیه داده‌ام
و این عصای سست
صلح نام دیگرش شده
و جنگ تمام جوانی‌اش را برده

خدا جنگ را نیافرید
و مردم
شاخه‌های نباتش بودند
که تندتند
لا‌به‌لای نفس‌های جنگ
اتفاق نمی‌افتادند
تا کسی بیاید
تکه‌هایی از خاک را قیچی‌ ‌کند
تکه‌ای از خودم را هم حتی
که خاک پس‌ام می‌داد

باید درفش بشوم
تکه‌‌ام را بردارند
و تمام کوچه‌های بن‌بست را بگردند.
ما
اما صلح را مادر جهان می‌نامیم
و دنیا اکنون
پدری شده. نگاه کن!
کودکانش را
در کوچه‌های کوبانی
یا دمشق
بی‌جرعه آبی
ذبح می‌کند

حالا باید گلویی پیدا کنیم
صلح را ترانه‌ای بخواند
برای گوش‌هایی
که از نیمه شهیدش کرده‌اند.


حمید رضا اکبری شروه
24/7/98


@samaakbri


پوستم از تو باشد
نیست و خودم !
پیاده شدم از این ماشین
هم قدم با تو هستم
جغرافیا یی کنار مان نفس می کشد
ومن تاریخش شده ام
حس پیروزی مغول دارم
نیشابور شدم
حالا که جنگ را با صلحش تمام کردیم
عشق را دوره می گردم
تا از رختخواب های خالی گذشته
کودکانی را ببینیم
که مشق خواب را خط زده اند
و سرود از دهان ماه
حفظ می کنند
تا بفهمیم باید خودمان باشیم
واز بطن چپ زمین
آه !
جمجمه‌هایی را در بیاریم
که حافظه‌ هایشان را
دست‌های کوچک واژه‌هایی خرد
به رعشه‌ انداخته اند
باید گفته باشم !
من سمت روشنی شده ام
که خودش را انداخت
رویِ تمام جهان
چیزی که تمام دست ها را
به سمت سبز خدا
دعا می کند حالا!


حمید رضا اکبری شروه

24/7/98


@samaakbri


من از لا به لای موهایت
صبحی می بینم
تا دوباره از خلیج اش
ماهی صید می کنیم!
صدایم را بلند می کنم حالا
و از لا به لا ی دهانت نیز
دوباره باید گفته باشم
شعر تنها دلم شده ست
که معجزه ای ست
برای با تو بودن!
تا بوی جنگل می گیرم
بوی جاده ی ناهارخوران* شاید !
و عطر شال ترکمن
آغشته به کلام مقدس شاعری
در مراوه تپه ی خدا!
من از لا به لای موهایت
دستم تازه به عشقی می رسد
که انقلابی می خواهد
با میوه هایی که حوا ندیده باشند
دستمان را هم بگیرد
تا از دنیا بگذریم
سمت افتابگردان هایی
که دوباره خودمان شده ایم
با شعر های معجزه ای
که عاشقانه
اتفاق می افتیم .

*منطقه ای در دامنه کوه و توریستی در گرگان
حمید رضا اکبری شروه
23/7/98

@samaakbri


امان بدهید!
عمرم را بیدار بکنم
از خوابی
که بر پیشانی این خیابان رفته است
رگ کشیده ام
به لابلای موهات!
که منتظرم
اتفاقی بیافتد
منتظرم!
تا از این همه بن بست
و چهار راههای گیج
به ساعت قرار برسم!
من پلاک یادت را
به تمام فصل ها معرفی کرده ام
که چیزی شده ای
مثل مهربانی خدا !

حمید رضا اکبری شروه

1398مهرماه


@samaakbri


کج افتاده این سایه
می بینی
بر مجامع این کوچه ها
خیابانی هم نمی بینی!
زبان مار گرفته
کام مردمم !
بیداری حالا شرط حیات شده است
دوست داری
غم را سر ببری!
دم این حجله ای
که از خواب خوشش می آید.
باید تکان بدهی
دستت که از آرنج بریده اند
پای همین وطن!
که نامش را دنیا می ترسد
تقسیم بکند.

حمید رضا اکبری شروه

18/7/98

@samaakbri


از در بیرون نزن!
شیراز میاورم برایت
باید بو بگیرد جهان
شعر تازه دارد تو می شود!
طنازی بارانی ات هم
پاییزی ندارد
دستت را دراز کن!
من از پهلوی راستت بیرون می زنم
کودکی هام شروع می شود
جهان هم
شیر خشکی تعارفم می کند.
بازیگوشی ام
مال تو باشد
من خودت را مادر می خواهم
که با تفنگ آشنایم نمی کنی
و صلح همین شیراز شده است
که در حافظیه اش
نقش گرفته جهان
و مولاناهم می خواهد حافظ بشود .
تا شمس تو شده ای
و من کودکی های شعری اش
مثل یک استخوان لای دندان گربه ای
که دوست دارد
همیشه خیس بمانم.

حمید رضا اکبری شروه

8/7/98
اهواز

https://t.me/samaakbri


زیبا بودنت را باور ندارند

و از این شعر ها هم کاری ساخته نیست

در برابرت ایستاده اند

اسم‌ات را یاد نمی گیرند

نگاه کن!

باید دهان آزادی را ببینی

صدا بزنی

شاید کسی بخواهد دوستت
داشته باشد.
که مردم همیشه در خواب راه می روند

فکر می کنند
وبعد دوباره تنها خودشان را هم
نمی بینند.

گفته باشم !

زیبا بودنت را باور دارند

گاهی که تنها ابتدای خوابهایشان
می ایستی!



حمید رضا اکبری شروه

4/7/98اهواز

https://t.me/samaakbri


مدرسه نگاه ات
مدرس ما شد!
دست نخورده گی عشقت نیز
دوره ای ست
که راهم می برد
به کشور دلت!

حمید رضا اکبری شروه

2/7/98
بندر معشور


https://t.me/samaakbri


1

باز هم با ما
پاییز
دوره گرد جهان شده است
مثل تمام در بدری هام!
2


در همسایگی ات
من باغچه ای شده ام
غنچه های نازش هم
شکل خنده های تواند.

3

خنده ای شدی و رفتی
من ماندم
باتمام پاییزهای بعدی ات !


4

گرم تر از تو
جنوبم !
که پاییزش هم
بی حوا و آدم است.

5

بدون تو
نقاشی هام
زرد ی اش به پاییز می رسند
گفته باشم!
روزی نیست که یاد خنده ات
دلم را به آشوب نبرد!

حمید رضا اکبری شروه

4/7/98 ماهشهر


https://t.me/samaakbri


دقت کن
جهان دوپا درآورده !
من دوپا دارم
تو دوپا
و اختاپوس چندین پا
و ما پاهای ایران باشیم
مثل یک اختاپوس
من شاعرش شده ام حالا
و طناب دار
برای شاعرانگی ام کم است.
گفته باشم
دهانم مادر من است !
بیداری می خواهد
این خواب قطبی ایران!
که مدام به فکرم می برد
آخرین خوابش نشوم
از کجا باید شروع اش بکنم؟
کتاب مقدسی بردارید
و با دهان ایلیاتیتان مرا ببوسید
می‌خواهم
پاییزش نباشم
نریزم به خیابان
تاکسی به من مرده نگوید.

حمید رضا اکبری شروه

3/7/98
ماهشهر

https://t.me/samaakbri


نامت لذتی ست
من باران راهم
تو می بینم
تو را
خواب هایی احاطه کرده اند
خدا هم تورا می بیند
درتمام جاده ها که گم نمی شوی!
از گونه های تو
من‌با خودم گل می چینم
با نام لذتی که از نگاهت جمع کرده ام
حالا
به دورت می گردم
تو تمام چشم هایم شده ای
با بیداری ات
راه می روم
خودم شده ام.

حمید رضا اکبری شروه

1/7/98 اهواز

https://t.me/samaakbri


‍ شمال را نه!
من جنوب را پیشنهاد می کنم
سرزمینی ناشناخته !
که زنانش
در شوهای شبانه اش
با برنو های منجوق شده
رقص می کنند...
و بر ذهن هیچ ملحفه ای
جا نمی گیرند.
باید گفته باشم !
من از تو جان می گیرم
و مرگ شرمنده است
که دستش به ما نمی رسد.
با دو چشمت نگاه کن!
حالا تو فکر می کنی
کارون را می بینی
و این همه شهید
در نگاه این کلماتت
از دهانت بیرون می ریزند
تا بوی نی می گیریم .
نهنگ می شوند ماهیان جنوب هم
تو را که می بینند.
دهانی می شوی
که من پرنده اش شده ام
ازگونه‌هایت بوسه می گیرم
و گفته باشم!
تنت را هم
با عرق شرجی اش دوست دارم.
تو مشروطه ی جنوبی من هستی
سوار بر اسب
کل می کشی
تاتاریخ دوباره تکرار می شود
و من شیر علی مردانت شده ام
که دلش
چمدانی ست
با یک دنیا تنهایی.!

حمید رضا اکبری شروه

1398/6/31


https://t.me/samaakbri


درونِ حسی سرخ بیرون که می زنند
یاد جنگ می افتم
یاد همه ی اندامش
که رگانی بریده بود
بر گلوی حوا !
دوباره تاریخ سراغم می آید
میرزای جنگلی
جنوب تشنه ی بهمنشیر
دختر همسایه ای حتی
که دیگر نیست !
من نمی خواهم
یک لحظه جان دادنِ کسی را ببینی
درست ساعت ِنمی دانم چند
دستم را جایی جا گذاشتم
وبعد
یادم می آید
به گیس های دست خورده ای
من تمام تنفرمی شوم
و شما هنوز نیمی در جنگ و صلحی
که نمازش را همیشه قضا می خواند
باید بیدار بود ه باشم
تا از درد دست دیگرم را
جایی جا نگذارم
حالا اگر جنگ شروع بشود
باید از کودکی ات خجالت بکشیم
در جنگ بزرگ شد
و جوانی اش هم
در خوابش جنگل های شمال را ندید
فقط من برایش دایه دایه *می خواندم وقت جنگ نبود
توجنگ دوست نداشتی
بخدا این صلح هم
فاحشگی اش را نداشت
و آزادی
پسر همسایه شده بود
که در هیچ خوابش راهی نداشتیم
حالا برای کسی دلتنگ نیستیم
من فکر میکنم
خوابمان بهشتی ندارد
همه‌چیزش جنگی ست
و تو
از پشتِ کلمه‌هایی کج
فرض کن شده ای ..... دست مرگ را می گیری
و حرف می‌زنیم
تا انتهای خوابی که نداریم !
شاید
دیوانه شده‌ باشم
من اما کلاغ شده ام
وتو با تمام زنانه گی ات
بیهوده به صلح
هنوز فکر می کنی .

حمید رضا اکبری شروه

29/6/98
اهواز

https://t.me/samaakbri


‍ دلتنگ می شوم

که پائیز می خزد

سمت پنجره ام!

حالا غروب

نگاه که می کنم

تنها تو مانده ای

دخیل بسته !

به برگ های ریخته ی این سدر

تا بهاری میاوری

همنام معجزه!


حمید رضا اکبری شروه

1398/6/29

https://t.me/samaakbri


عشق همین زندگي شد
رويااش تو هستی
كه بابادی نیامدی!
خنده هایت هم
حرف های قشنگی دارد
از دست نمی روی هرگز!
دنيا بهترین بهانه است
شبیه آن شده ایم
تا بمانی!
حالا به خيابان آمده ام
در پياده رو اش
دستم را می گیری
سمتی می چرخیم
تا هوای تازه ای
نفس می کشیم
و حرف هايي داری
با پاره هاي از خودم
که شعر شده ام
وادامه مي دهی...

حمیدرضا اکبری شروه
24/6/98 اهواز

https://t.me/samaakbri

Показано 20 последних публикаций.

168

подписчиков
Статистика канала