مردم، گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند
و میل دردناک جنایت
در دست هایشان متورم می شد
....
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
.....
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچ کس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
....
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران...
از وعدهگاههای الهی گریختند
....
این انفجارهای پیاپی،
و ابرهای مسموم،
آیا طنین آیه های مقدس هستند؟
ای دوست ای برادر ای هم خون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گلها را بنویس.
.....
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
.....
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود.
.....
آه ای صدای زندانی
آیا شکوه یاس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟
آه،ای صدای زندانی
آخرین صدای صداها...
....
بعد از تو ما تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب، و با قطره های منفجر شده خون
از گیجگاه های گچ گرفتهی دیوارهای کوچه زدودیم.
بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم:
زنده باد
مرده باد
....
ما هر چه را که باید
از دست داده باشیم، از دست داده ایم
ما بی چراغ راه افتادیم
چقدر باید پرداخت؟
....
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
آیا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنها تر از تو نیست؟
....
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
....
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه آگاهی....
___از اشعار مختلفِ#فروغ_فرخزاد
|
@saraeiism|