گاهی وقتا آدما یه کارایی میکنن که خیلی پشیمون میشن...وقتی راهای ارتباطیمونو قطع کردم فکر میکردم بهترین کاره ...
وقتی همه چی و تموم کردم و پا گذاشتم رو همه چی باورم شده بود قویم باورم شده بود همون دختر سنگدلم که دل خیلیارو شکسته احساس غرور نمیکردم ولی گفتم این بهتره واسه جفتمون...
ولی همیشه منتظر بودم زنگ بزنه و اینبار به جای همه روزایی که ساکت نگاش کردم حرف بزنم هرچی که اذیتم کردرو بگم ...
بگم رفتی ولی خیلی چیزا موند...
یادته برام از سعدی و مولانا شعر میخوندی و من با شنیدن صدات نفسام تند میزد؟ گفتم از وقتی رفتی تند نزد؟ گفتم بهت هوامو گم کردم؟ نفسامو گم کردم ...
فکر کردم فراموش میشی ولی نشدی.
گفتم هنوز نگرانتم؟ گفتم هنوز نگران داروهاتم که سر وقت بخوری؟
که زنگ بزنم لج کنی جواب ندی پنج دقیقه بعد از گذشتن از وقت داروهات زنگ بزنی؟
گفتم دلم تنگ شده واسه اینکه ازت ناراحت باشم ناخنامو فرو کنم تو دستام نگاتو بندازی پایین بگی رنگ لاکت قشنگه ها ... بعد هی نگام کنی بگی نگات که میکنم بیشتر دلم برات تنگ میشه و من بگم خب دیگه نمیزارم نگام کنی و تو بگی نگیر ازم نگاهتو که سخته.
گفتم دلم تنگه اینه که روزی یه بار بگی خیلی دوست دارم ...
راستی یادته صدام میکردی نفس؟
خنگ بازی درمیاوردم و به روم نمیاوردی.
راستی من خنگ نیستما فقط جلوی تو هل میشم...
راستی غریبه هیچکس تو نمیشه ...
ببین خیلیا اومدن ولی تو نشدن ...
بیخیال نمیخوام خیلی کشش بدم فقط خواستم یه چیزی بگم متنفرم ازت غریبه ترین آشنای زندگیم...
#سارا_محمدی
@sari_nevesht