مرد چانه دختر را با دست های مردانه اش گرفت، سرش را جلو برد و توی گوشش آرام زمزمه کرد : یو عار ماین اند عایم یورز.
صدایش مهربان تر از آسمان شب های مهتابی بود. دختر لرزید، مولکول مولکولش ع هم پاشید و باد او را برد.
صدایش مهربان تر از آسمان شب های مهتابی بود. دختر لرزید، مولکول مولکولش ع هم پاشید و باد او را برد.