بوی باران خونی به مشام آمد
چشمان اون ترس و کینه رو به همراه دارد
از دندان های سفید آن معلوم است
جمجمه هایی خسته
صورتش پریشان بود
مانند فرهاد که کوه راه کنده بود
دستانش زخم بود مانند گرگی که لاشخوری نکرد
دستش قلم و خودکار بود
کینهای مانند فردوسی نسبت به شاه خود داشت
انگار گله مند بود
انگار خونی سوخته بود که شباهتی به قهوه داشت
تلخ
درد
مرگ
آزادگی
و غیره و غیره
چشمان اون ترس و کینه رو به همراه دارد
از دندان های سفید آن معلوم است
جمجمه هایی خسته
صورتش پریشان بود
مانند فرهاد که کوه راه کنده بود
دستانش زخم بود مانند گرگی که لاشخوری نکرد
دستش قلم و خودکار بود
کینهای مانند فردوسی نسبت به شاه خود داشت
انگار گله مند بود
انگار خونی سوخته بود که شباهتی به قهوه داشت
تلخ
درد
مرگ
آزادگی
و غیره و غیره