Esknow Wite


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


lips red as the rose, hair black as ebony,
I ain't Holden, but I think you're phony.
@butbuttbot

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


سرم درد میکرد. پرسیدم کی میخوابی؟ گفت دقیقن پنج دیقه دیگه. نمیدونم "دقیقن" رو ا لحاظ "دقت" گفت یا ا لحاظ "دقیقه ای" بودن حرفی که میخواست بزنه. گفتم پس بیا بغل من بخواب. خوابالو اومد و خودشو توی بغل من مچاله کرد. گفتم میشنوی قلبم برای تو داره میزنه؟ گفت قلبت بیشتر داره صدای تیتراژ اتک آن تایتان میزنه. فهمیدم گوشیم داره زنگ میزنه. دست کردم زیر سرشو گوشیم که لای موهاش و لباسم پیچ خورده بود رو درآوردم. نمیدونستم کیه، جواب ندادم. اگه ام میدونستم کیه جواب نمیدادم ساعت یک نصفه شب. اگه ام یک نصفه ظهر هم بود باز جواب نمیدادم. آدم تلفن جواب نده ی لعنتی ای ام. گوشیم رو با دست چپ پرت کردم پایین تخت. ا کشوی میز کنار سرم تفنگم رو برداشت و سه بار به گوشیم شلیک کردم. اولیش خورد به زانوش، دومی به قلبش، و آخری خطا رفت و اصلن نخورد. خیلی ضدحال بود که آخری نخورد بهش. ترجیح میدادم هر سه تاش به زانوش میخورد ولی آخری خطا نمیرفت. شاید بگین میتونستی یه شلیک چهارمی هم داشته باشی که خطا نره، ولی خب همه اینو میدونن که در روز فقط سه بار میشه به گوشی شلیک کرد. خودشو تو بغلم تکون داد. این مدلی که "آهای، اینجا آدم متغبل شده ها!"، این مدلی. دستامو گذاشتم روی کمر و یه جای پشتش که دقیقن نمیدونستم کجاشه؛ فکر کنم کتفش. بدون اینکه سرشو بیاره بالا و نگاهم کنه گفت اگه میتونستی یه آرزو کنی اون چی بود؟ گفتم همه ی مریضا شفا پیدا کنن. گفت نه، ا این آرزوها که انگار جلوی دوربین نیستی، فقط خودمون دوتاییم، چه آرزویی میکنی؟ گفتم تو تو بغلم بمونی همیشه. گفت من آرزو میکنم فردا برف بیاد.
ساعت چهار یا یه همچین چیزی بود. گوشیم زنگ زد. سعی کردم اونو ا روی بغلم تکون بدم تا گوشیمو ا روی زمین بردارم ولی جوری روم سنگینی میکرد انگار من لیئوام توی روننت و اونم خرس. روی تخت مثل اردک چهارپا دست و پا زدم و پرگارمآبانه روی تخت خودمو صدوهشتاد درجه روتیت کردم و با دست راستم گوشیو ا رو زمین برداشتم. اومدم قطع کنم ولی اشتباهی جواب دادم. ا خنگ بودن خودم متنفر شدم تو اون لحظه و خودمو توی دلم لعن و نفرین کردم. رئیس جهان بود. گفت کل جهان قراره نابود شه. گفتم منظورت ا کل جهان، کل جهانه یا کل زمین؟ گفت کل زمین. گفتم پس چرا میگی کل جهان؟ و چرا اسمت رئیس جهانه؟ گفت چون اغراق دوست دارم و پرروام و ادبیاتم ضعیفه. گفتم باشه، مرسی که بهم اطلاع دادین. گفت صبر کن! تو میتونی نجاتمون بدی. شبیه فامیل دور شدم و گفتم من؟ گفت آره، فقط باید بری و کاری که امروز نکردیو بکنی. گفتم کدوم کار؟ گفت تبرزنی، تو امروز تبرزنی نکردی و نظم جهان بهم خورده و داره ا بین میره. گفتم منظورت ا جهان دوباره زمینه؟ گفت نه واقعن منظورم جهانه این دفعه. گفتم فکر نمیکنم به خاطر تبر نزدن من نظم جهان بهم بخوره. گفت خب آره، درست میگی، ولی کرممون گرفته الآن به تو گیر بدیم، تبر میزنی یا نه؟ گفتم باشه گاددمیت. خیلی سخت پاشدم و گوشه ی تخت واستادم. اون هنوز بغلم بود. فهمیدم آرزوم برآورده شده. خوشحال بودم. البته فقط خودم خوشحال بودم. زانوها و کمرم شدیدن ناراحت بودن و بهم فحش میدادن. قشنگ شنیدم که زانوی راستم بهم گفت پیر خرفت کسکش. پیرهن چهارخونه مو پوشیدم و دکمه هاشم بستم. خیلی بامزه بود قیافه م. اینجوری که ا پایین پیرهن دو تا پای خم شده کنار رونای پام بودن و ا بالای پیرهنم یه کله اومده بود بیرون. روی لبه ی تخت جوری نشستم که انگار نیروی جاذبه روم ۴۸ بود نه ۹.۸. جورابای راه راه پاش کردم که سرما نخوره. البته میشد جورابای دیگه ای هم پاش کرد ولی من جوراب راه راه پاش کردم که راه راهن سرما نخوره. بعد پیشونیشو بوس کردم و ریشامو مثل کلاه گذاشتم روی سرش. مثل یه فضانوردی که لباس غواصی پوشیده و روی شنای ساحل داره میدوئه، آروم و به سختی راه میرفتم. یه تیکه چوب سیخ و قد علم کرده، شاید هم الم کرده، روی جاچوبدونی نشسته بود و منتظر. رفتم و تبرم و برداشتم و تبر زدم. همچین بدک نصف نشد؛ بدتر ا اینا هم داشتم. زنگ زدم به رئیس جهان و گفتم نظم برقرار شد؟ گفت بود، خواستم سر به سرت بذارم بخندم. گفتم مگه من ملیجکتم جاکش؟ گفت خبالا. گفتم شب بخیر. گفت شب بخیر بی اعصاب. اومدم برگردم سمت خونه که دیدم خیلی وقته روی زمین پر برفه. زورم نمیرسید برم تا خونه. یعنی میرسیدا، ولی منتظر بهونه بودم که نرم. گفتم چه تختی گرمتر ا این همه برف؟ آروم نشستم و دراز کشیدم. محکم بغلش کردم. محکم سرم درد میکرد. خوابیدم.
#هلدی

Показано 1 последних публикаций.

61

подписчиков
Статистика канала