امروز وقتی عکسهای اینترنتی از فلورانس رو پست کردم، به یکباره پرت شدم به چهار سال پیش. وقتی هنوز ایران بودم. چهار سال پیش این موقعا هنوز مطمئن نبودم میخوام به این شهر بیام یا نه. همیشه فکر میکردم میرم رُم. اون زمان تو دانشگاهی که ایران میرفتم، رشتهای رو میخوندم که بهش هیچ علاقهای نداشتم. فکر میکردم بعد از تموم کردن درسم تو ایران، میرم رُم و معماری میخونم. به این امید درسای سختی که کمترین علاقهای بهشون نداشتم رو به زحمت پاس میکردم و برای تحقق این رؤیا از جون و دل تلاش میکردم. کم کم فکر فلورانس اومدن افتاد تو سرم. هروقت حس میکردم دارم کم میارم، عکسهای فلورانس رؤیایی رو تو اینترنت سرچ میکردم و محو تماشای عکسا و خیالبافی میشدم. خودمو مجسم میکردم که تو کوچه پس کوچههای این شهر کهن جادویی قدم میزنم.. رشتهای که بهش سخت علاقهمندم رو میخونم و حتمن خیلی شاد و خوشبختم.
گذشت و اومدم. نشد معماری بخونم. بعد فکر کردم شاید بهتر بود میرفتم رُم و البته خیلی زود فهمیدم من باید حتمن میاومدم فلورانس! نه به خاطر معماری خوندن، به خاطر سرنوشتی که اینجا منتظرم بود تا زندگیمو برای همیشه به قشنگترین شکل ممکن تغییر بده.
گذشت و اومدم. نشد معماری بخونم. بعد فکر کردم شاید بهتر بود میرفتم رُم و البته خیلی زود فهمیدم من باید حتمن میاومدم فلورانس! نه به خاطر معماری خوندن، به خاطر سرنوشتی که اینجا منتظرم بود تا زندگیمو برای همیشه به قشنگترین شکل ممکن تغییر بده.