Репост из: Toos Tahmasebi
تصویر متعلق به الویس برونر افسر ارشد عضو اساس و همکار آدولف آیشمن در ستاد فرماندهی هولوکاست در جنگ جهانی دوم است که بعد از جنگ دوم به سوریه گریخت و طراح سیستم مخوف بازجویی و شکنجه در سازمان امنیت حکومت بعثی حافظ اسد و اسلافش شد. برونر و چند همکار دیگر آلمانیاش که اعضای سابق گشتاپو بودند، سالها در سیستم امنیتی حافظ اسد نقش کلیدی ایفا کردند. پس از یک تلاش ناموفق در دهه شصت میلادی سرانجام موساد در سال هزار و نهصد و هشتاد یک بمب نامهای برای برونر فرستاد که یک چشم و سه انگشتش را گرفت. مقایسه حکومت خاندان اسد در سوریه با دیکتاتوریهای معمولی غیر ایدئولوژیک و متحد غرب در جهان سوم، وقاحت یا بلاهت محض است. ایدئولوژی بعث آمیزش شومی از نازیسم و استالینیسم است. میشل عفلق تئوریسین ارشد ایدئولوژی بعث رسالت سیاسی پیروانش را متحد کردن تمام اعراب در یک واحد سیاسی و مبارزه بی امان با امپریالیسم غرب میدانست. او اعراب را امت واحدی میدانست که رسالتی جاودانه دارند: اعاده عظمت گذشته و به خاک مالیدن پشت امپریالیسم غرب در خاورمیانه. اینها بندهای مهم اساسنامه حزب بودند که در سال چهل و هفت میلادی در جلسهای در قهوهخانه الرشید دمشق تصویب شد و برای دهها سال خاورمیانه را در امواج مخوف قتلعام و شکنجه غرق کرد. ایدئولوژی بعث سه ضلع داشت: وحدت اعراب، آزادی از یوغ امپریالیسم غرب و سوسیالیسم. میشل عفلق دقیقا همچون علی شریعتی به دیکتاتوری ارشادگر و هدایت کننده اعتقاد داشت و دمکراسی لیبرال را یک فریب غربی زیانبخش تلقی میکرد. شباهت بسیاری از اندیشههای عفلق با علی شریعتی حیرتانگیز است. عفلق هم همچون شریعتی و نظایرش عمیقا به سوسیالیسم معتقد بود اما با مارکسیسم مرزبندی داشت. عفلق سکولار معتقد بود که مارکس و مارکسیستها جنبه معنوی و روحانی انسان را فراموش کردهاند. از دل این اندیشهها مخوفترین سیستم حکومتی غیر کمونیست در جهان سوم متولد شد. بعثیها علیرغم ستیز با غرب و نزدیکی به شوروی، نقشی همانند نازیها را در برابر کمونیستهای خاورمیانه ایفا کردند. در سالهای دهه پنجاه و شصت میلادی بیش از پنجاه یا شصت هزار نفر در نزاع وحشتناک بعثیها و کمونیستها در عراق و سوریه سلاخی شدند. تصادفی نیست که امروز زندان صیدنایا به عنوان مخوفترین مکان جهان و آشویتس خاورمیانه شناخته شدهاست. خشونت بعثیها به هیچ وجه همچون یک دیکتاتوری معمولی، واکنشی و صرفا در جهت بقا در قدرت نبود. خشونت بی منتهای آنان، ترکیب وحشتناکی از خشنترین نسخههای بدویت کهن و خون آشام در بابل و امپراتوری عربی و الگوهای توتالیتر نازیستی و استالینی بود، خشونت همچون عضوی از بدن یا دستگاه تنفسیشان بود. بعثیها با خشونت رابطهای شورمند و زیبایی شناسانه داشتند. هم ایدئولوژیهای جدید الهام بخششان و هم فرهنگ سیاسی کهن و بدوی آنها در ترکیبی شوم و غریب به آنها اجازه میداد که به انسانها نگاهی همچون تکههای چوب داشته باشند و هیچ دغدغهای درباره وحشیانهترین سطح متصور از جنایات بیهوده و بی دلیل به خود راه ندهند.