دم غروبی حس کردم دلم برای هیچکس و هیچچیز به جز تو تنگ نیست. دلم میخواست باهات حرف بزنم. دلم میخواست بهت بگم انقدر که به تو فکر میکنم، به یاد خودم نیستم. بهت بگم یهجوری بغلم کن که انگار بار بعدی برات وجود نداره. یه جوری اسمم رو صدا کن که انگار برای آخرین بار میتونی صدام رو بشنوی. میخواستم بگم هنوزم یاده چشمات من رو به زندگی برمیگردونه. میخواستم بهت بگم، ولی نگفتم.نمیگم...من این روزا انقدر بیقرارم که چشمام، درونم رو زار میزنه. اما وقتی تو ازم خبرنداری، یعنی مدتهاست که من رو ندیدی. ندیدی چون نخواستی. وقتی نخواستی، یعنی حتی اگه بهت میگفتم هم فرقی نمیکرد.
@soulllmattte