توی رویاهام روزی رو دیدم که زیر بارون، دوباره نگاهم به نگاهت خورد. دوباره بهم لبخند زدی و من با پاهایی برهنه به سمتت دویدم. بارون میبارید اما تو؛ بازهم متوجه اشکهام شدی... بازهم صورتم رو توی دستهات گرفتی و آروم کنار گوشم زمزمه کردی: "گریه نکن." بازهم منو در آغوش گرفتی و گذاشتی ضربان آروم قلبت، آهنگی باشه که زیر بارون گوش میدم.