یادمه شبای زیادی و بخاطرت تا خود صبح بیدار بودم..بیدار نبودم جون دادم..مرگ و دیدم..اشک؟!گریه؟!نه نریختم..تا خود صبح لرزیدم و صدای دندونام که بهم میخورد از سردی حرفات و میشنیدم..میدیدم رفتارت چجوریه و میدیدم منو نمیخوای ولی باز موندم..خیلیه ها ببین پرتم میکردی بیرون در و میبستی من باز دزدکی از دیوار میپریدم تو تا فقط ببینمت..تا فقط باشی..مهم نبود مال منی یا نه..من فقط میخواستم داشته باشمت..تا نذارم کسی ناراحتت کنه..من حتی راضی شده بودم برسونمت به کسی که دوسش داری..حقم این نبود..بود؟.