به ترکای روی سقف نگاه کرد و برای سیو یکمین بار حرفاشو با خودش مرور کرد
+اوه ببین کی اینجاست.جنابِ ژوکی.میخوام بدونم دقیقا این مدتو کجا بودی با کی بودی چیکار میکردی و چرا نبودی
حتی بهم نگفتی قراره بری.انقدر ازت ناراحتم که میتونم قسم بخورم دیگه هیچوقت قرار نیست باهات کنار دریاچهی زنجبیل بیام تا کنارهم اهنگ موردعلاقمونو بخونیم.
..
چرا جواب نمیدی؟میدونی از سکوت متنفرم اونم تو همچین شرایطی.اصلا میدونستی سه روز پیش تولد 18 سالگیم بود؟دوست داشتم مثل همیشه کنار تو شمعهای کیک شکلاتیمو فوت کنم.انقدر منتظرت موندم که اخرش بجای خامه؛شمعِ آب شده کیکو پوشونده بود.حتی ندیدی چه کادوهای مزخرفی بهم دادن.اخرشم انقد جو اذیت کنندهای دورمو گرفته بود که از خونه فرار کردم و رفتم تو مخفی گاهِ همیشگیمون.سرزمینِ ابیِ زیر دریاچهی زنجبیل.ولی نه اثری از پری بود نه اثری از شاهزاده سانی.یه لحظه همهی رنگا برام سیاه و ترسناک بنظر اومدن.انقدر گریه کردم که حجم آب دریاچه یکسوم برابر شد.اصلا میدونی میخوام با همتون قهر باشم.میخوام تا 23 ساعتو 2 دقیقه باهاتون حرف نزنم.
"با اینکه دقیقا روبهروی دختر ایستاده بود ولی نمیتونست صداشرو بهش برسونه.همهچی تموم شده بود.اون دیگه یه گریسای خیال پردازو کوچولو نبود.اون الان 18 سالش کامل شده بود وباید از دنیای خیالیش خداحافظی میکرد.باید تنهاتر از قبل و بدون دوستای خیالیش ادامه میداد.
صدای اخرین جملهی ژوکی؛برای اخرین بار توی گوش گریسا اکو شد"مواظب خودت باش گریسا لطفا هیچوقت فراموشم نکن"
🦕https://t.me/Nokhod6_6 . .
+اوه ببین کی اینجاست.جنابِ ژوکی.میخوام بدونم دقیقا این مدتو کجا بودی با کی بودی چیکار میکردی و چرا نبودی
حتی بهم نگفتی قراره بری.انقدر ازت ناراحتم که میتونم قسم بخورم دیگه هیچوقت قرار نیست باهات کنار دریاچهی زنجبیل بیام تا کنارهم اهنگ موردعلاقمونو بخونیم.
..
چرا جواب نمیدی؟میدونی از سکوت متنفرم اونم تو همچین شرایطی.اصلا میدونستی سه روز پیش تولد 18 سالگیم بود؟دوست داشتم مثل همیشه کنار تو شمعهای کیک شکلاتیمو فوت کنم.انقدر منتظرت موندم که اخرش بجای خامه؛شمعِ آب شده کیکو پوشونده بود.حتی ندیدی چه کادوهای مزخرفی بهم دادن.اخرشم انقد جو اذیت کنندهای دورمو گرفته بود که از خونه فرار کردم و رفتم تو مخفی گاهِ همیشگیمون.سرزمینِ ابیِ زیر دریاچهی زنجبیل.ولی نه اثری از پری بود نه اثری از شاهزاده سانی.یه لحظه همهی رنگا برام سیاه و ترسناک بنظر اومدن.انقدر گریه کردم که حجم آب دریاچه یکسوم برابر شد.اصلا میدونی میخوام با همتون قهر باشم.میخوام تا 23 ساعتو 2 دقیقه باهاتون حرف نزنم.
"با اینکه دقیقا روبهروی دختر ایستاده بود ولی نمیتونست صداشرو بهش برسونه.همهچی تموم شده بود.اون دیگه یه گریسای خیال پردازو کوچولو نبود.اون الان 18 سالش کامل شده بود وباید از دنیای خیالیش خداحافظی میکرد.باید تنهاتر از قبل و بدون دوستای خیالیش ادامه میداد.
صدای اخرین جملهی ژوکی؛برای اخرین بار توی گوش گریسا اکو شد"مواظب خودت باش گریسا لطفا هیچوقت فراموشم نکن"
🦕https://t.me/Nokhod6_6 . .