#یا_من_لا_یشغله_سمع_عن_سمع
بابای آرین این روزها کارش شده روایتگری.
دست هر تازه واردی را می گیرد می آورد کنار آوارهای خانه اش.
دسته گل ازدواجش را گذاشته روی تاقچه ای که دیگر نیست.
آهنی را که روی گردن خانمش افتاده بود نشان می دهد...
روی آوارها نشانی گذاشته که جای مرگ عزیزانش گم نشود.
می گوید مبینا که داشت می خوابید سجاده اش را هم گذاشته بود زیر سرش گفت بابا نماز صبح یادت نرود بیدارم کنی...
می گفت توی مدرسه مبینا را مسخره کرده بودند که بابایت کارگر است. مبینا گفته بود قول می دهم آنقدر درس بخوانم تا دکتر شوم تا دیگر کسی نگوید بابایت کارگر است.
می گفت کاش دفتر مشق عبدالباسط را از زیر آوار پیدا می کردم و نشانتان می دادم. توی دفتر مشقش نوشته بود ایران آباد. نوشته بود می سازمت وطن.
می گفت اما عبدالباسط ماند زیر آوار.
می گفت خیلی سال است که بچه های ما زیر آوارند . اگر می گذاشتند بچه های ما مملکتشان را آباد می کردند...
می گفت خبرنگار از من پرسید چه آرزویی داری بردمش پای قبر عزیزهایم گفتم آرزوهای من اینجا زیر خاکند...
#گسل_ها
#صداهای_زیر_آوار
#تپانی
@telkalayyam
بابای آرین این روزها کارش شده روایتگری.
دست هر تازه واردی را می گیرد می آورد کنار آوارهای خانه اش.
دسته گل ازدواجش را گذاشته روی تاقچه ای که دیگر نیست.
آهنی را که روی گردن خانمش افتاده بود نشان می دهد...
روی آوارها نشانی گذاشته که جای مرگ عزیزانش گم نشود.
می گوید مبینا که داشت می خوابید سجاده اش را هم گذاشته بود زیر سرش گفت بابا نماز صبح یادت نرود بیدارم کنی...
می گفت توی مدرسه مبینا را مسخره کرده بودند که بابایت کارگر است. مبینا گفته بود قول می دهم آنقدر درس بخوانم تا دکتر شوم تا دیگر کسی نگوید بابایت کارگر است.
می گفت کاش دفتر مشق عبدالباسط را از زیر آوار پیدا می کردم و نشانتان می دادم. توی دفتر مشقش نوشته بود ایران آباد. نوشته بود می سازمت وطن.
می گفت اما عبدالباسط ماند زیر آوار.
می گفت خیلی سال است که بچه های ما زیر آوارند . اگر می گذاشتند بچه های ما مملکتشان را آباد می کردند...
می گفت خبرنگار از من پرسید چه آرزویی داری بردمش پای قبر عزیزهایم گفتم آرزوهای من اینجا زیر خاکند...
#گسل_ها
#صداهای_زیر_آوار
#تپانی
@telkalayyam