ردیفهای واژه برای خورشید
وقتی تاریکی و ناامیدی بر چشمانم مستولی میشود، احساس تنهایی میکنم.
با خود کلنجار میروم چه وقت از شبهای بیپایان بدر آیم و با تو بخندم.
پشت پنجرهام، ناخودآگاه زیباترین تصویر در جادهی خاطره شروع میکند بهقدمزدن، چه قدر آهسته و آرام آرام میرود.
لبخند قشنگ بر لبانم نقش میبندد، نگارهی خورشید، نگارهی ستارهی شبهایم در تابلوی اندیشه بهسویم نگاه میکند.
دوباره نگاه میکنم در چشمانش موج محبت مددار میشود و انگار شب چهاردهم ماه هست که دریا مددار میشود.
در لای نگاهش عشق پنهان و ساده نهفته، برایم دیوارنهوار لبخند میزند.
میگویم اسمش را بخوانم، زبانم لکنت پیدا میکند دوباره تصمیم میگیریم؛ اما قبل از حرفزدنم خودش حرف میزند.
مادر....
سالهاست رنجهای طاقتفرسا را بهدوش کشیدی، نگاهت اقیانوسهای درد را نشر میکرد؛ ولی برایم چشمانت برق شادی و امید میبخشید.
دستان پرچینوچروک ترا میبوسم، همان دستانیکه سفید بود برایم تکیهگاه میشد وقتی کودکی و روزهای نخستین قدمزدن.
زیرنویس چشمانت دردهای نخوانده و سانسور شده علیه خشونت زن است؛ اما تو چقدر با قامت بلند قدم برداشتی و مرا پروردی.
ای آیهی عشق، ای سورهی ایثار نامت پس از حضرت حق در آیههای آسمانی نقش بسته، مگر میتوانم ترا تلاوت کنم.
ای سورههای طولانی کلام حق، ای سپارهی مهر و عطوفت از صورتت تشعشع عشق فوران میکند.
ترا دوست دارم، سوگند بهواژههای بیپایان پارسی وقتی از تو سخن بزنم واژهها میکاهد انگار پیش تو کم میآورد.
تا زندهام دستانت را میبوسم شاید بتوانم یادی کنم از روزیکه دستانم از ترس قلم میلرزید؛ ولی تو با لبخند گفتی قشنگ مادر بنویس دستانت را رها کن تا من با تو یکجا بنویسم.
از آن زمان سالها میگذرد وقتی از تو مینویسم، دوباره دستانم میلرزد و ایثارت را واژهها محاسبه نمیتواند.
ای محور امید زندگیام خوشیهایت لایتناهی و خندههایت بهتعداد اوگدرو...
ای مثلث عاطفه، ای دایرهی خوشبختی، ای رنگینکمان وارونه، ای ناخدای قایق درافتاده با رودهای توفانیام، دوستت دارم!
مرضیهی رضایی
وقتی تاریکی و ناامیدی بر چشمانم مستولی میشود، احساس تنهایی میکنم.
با خود کلنجار میروم چه وقت از شبهای بیپایان بدر آیم و با تو بخندم.
پشت پنجرهام، ناخودآگاه زیباترین تصویر در جادهی خاطره شروع میکند بهقدمزدن، چه قدر آهسته و آرام آرام میرود.
لبخند قشنگ بر لبانم نقش میبندد، نگارهی خورشید، نگارهی ستارهی شبهایم در تابلوی اندیشه بهسویم نگاه میکند.
دوباره نگاه میکنم در چشمانش موج محبت مددار میشود و انگار شب چهاردهم ماه هست که دریا مددار میشود.
در لای نگاهش عشق پنهان و ساده نهفته، برایم دیوارنهوار لبخند میزند.
میگویم اسمش را بخوانم، زبانم لکنت پیدا میکند دوباره تصمیم میگیریم؛ اما قبل از حرفزدنم خودش حرف میزند.
مادر....
سالهاست رنجهای طاقتفرسا را بهدوش کشیدی، نگاهت اقیانوسهای درد را نشر میکرد؛ ولی برایم چشمانت برق شادی و امید میبخشید.
دستان پرچینوچروک ترا میبوسم، همان دستانیکه سفید بود برایم تکیهگاه میشد وقتی کودکی و روزهای نخستین قدمزدن.
زیرنویس چشمانت دردهای نخوانده و سانسور شده علیه خشونت زن است؛ اما تو چقدر با قامت بلند قدم برداشتی و مرا پروردی.
ای آیهی عشق، ای سورهی ایثار نامت پس از حضرت حق در آیههای آسمانی نقش بسته، مگر میتوانم ترا تلاوت کنم.
ای سورههای طولانی کلام حق، ای سپارهی مهر و عطوفت از صورتت تشعشع عشق فوران میکند.
ترا دوست دارم، سوگند بهواژههای بیپایان پارسی وقتی از تو سخن بزنم واژهها میکاهد انگار پیش تو کم میآورد.
تا زندهام دستانت را میبوسم شاید بتوانم یادی کنم از روزیکه دستانم از ترس قلم میلرزید؛ ولی تو با لبخند گفتی قشنگ مادر بنویس دستانت را رها کن تا من با تو یکجا بنویسم.
از آن زمان سالها میگذرد وقتی از تو مینویسم، دوباره دستانم میلرزد و ایثارت را واژهها محاسبه نمیتواند.
ای محور امید زندگیام خوشیهایت لایتناهی و خندههایت بهتعداد اوگدرو...
ای مثلث عاطفه، ای دایرهی خوشبختی، ای رنگینکمان وارونه، ای ناخدای قایق درافتاده با رودهای توفانیام، دوستت دارم!
مرضیهی رضایی