اینجا که رسیدیم، آنا برگشت خونه و ما راه افتادیم باز. یه چندتا کار داشتن بچهها که انجام دادیم و بعد مود من اینطوری بود که من نمیخوام برگردم خونه. 🥲
بعد نیلا گفت که بریم خونهی ما و خوراکی گرفتیم و رفتیم. :))))
خیلی خوش گذشت. بازی کردیم و حرف زدیم و حسابی حالمون جا اومد. مامانش هم اصرار کرد شام بمونیم و بعد از شام برگشتم خونه و ساعت دور و بر یازده بود. :")
بعد نیلا گفت که بریم خونهی ما و خوراکی گرفتیم و رفتیم. :))))
خیلی خوش گذشت. بازی کردیم و حرف زدیم و حسابی حالمون جا اومد. مامانش هم اصرار کرد شام بمونیم و بعد از شام برگشتم خونه و ساعت دور و بر یازده بود. :")