آٺےݩوێســ


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


ن وَالْقَلَمِ✍️
قلم یک نویسنده روح اوست که هرباردر جسم یک نفر به نگارش درمی آید وازحال دل او مینویسد.
#آتوسارازانی
#کپی‌_با_ذکر_‌نام
#بی_مخاطب
#دکلمه
#دلنوشته
#داستانک
#رمان
پیام ناشناس👇
t.me/dar2delbot?start=send_Q8M3zDW
instagram.com/atousa.razani

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


:پریسا مامان برقا اتصالی کردن. چیزی نشده. پاشو این جا خونه ی خودمونه. زلزله نیست . پاشو دخترم.
ساعتی بعد
چشم هایش را به آرامی باز کرد و با دیدن قرص های کنار تختش فهمید که باز حالش بد شده است. دستی به چشمانش کشید و روی تخت نشست و با یادآوری این که امشب باز یک مراسم خواستگاری را بهم زده است، عمیقا دلش برای مادرش سوخت که چقد سفارش امشب را کرده بود. آخر پسر همکارش بود.
بلند شد که به سمت پذیرایی برود و عذر خواهی کند اما با شنیدن پچ پچ هایی از پشت پنجره ی اتاقش، متوقف شد.
سرش را به شیشه ی سرد پنجره ای که رو به حیاط باز می شد، چسباند و شنید که همکار مادرش آهسته به پسرش با حرص می گفت: شانس اوردیم برقا رفتن. همین اول کاری فهمیدیم دخترشون مریضه وگرنه یک عمر وبال گردنت بود. خدا رحم کرد.
و بعد با شنیدن صدای مادرش که نزدیک آن ها می شد، لحن مادر پسر به مهربانی تغییر کرد و گفت: وای صبا جون. چقد امشب بهت زحمت دادیم. مواظب پریسا جون باش از طرف ما ازش خداحافظی کن.
پریسا گرمای اشک های بی رحم را روی پهنای صورتش حس کرد. همان جا نشست و زانوهایش را بغل کرد و شروع به گریستن بر طعنه های کسی کرد که پسرش اصلا در حد پریسا نبود اما پریسا فقط به خاطر این که دل مادرش نشکند به آن ها اجازه ی خواستگاری داد.
پریسا می دانست که این کابوس زلزله هیچ وقت تمامی ندارد و قید ازدواج را همان جایی زده بود که دو ماه از برگشتنش از سرپل ذهاب می گذشت و هر روزش عذابی بود زجر آور؛ پس در یکی از غروب های دل گیر همان روز ها به معشوقه اش که او نیز مانند پریسا معلم در مناطق محروم کرمانشاه بود زنگ زد و
#طلوع_یک_نگاه
#آتوسارازانی
#پارت_دوم
@tinevis


خیمه تنهایی ام را در صحرای خاطراتت بر پا می کنم.
برای فکر کردن به تو هیچ مزاحمی نمی خواهم؛ باید تنها لبریز از لذت، عطر باران خاطره هایت شوم.
پلک های من تنها در خلوت خودمانی من و خاطره هایت در فراق نگاهت، خیس می شوند.
این صحرا هیچ چشمه ساری به شیرینی خنده هایت را سراغ ندارد.
آسمانش را دو چشم تو سیاه پوش کرده اند.
من در خیمه تنهایی و صحرای خاطراتت برای دیدن یک بار نگاهت بار ها به سجده افتاده ام.
#آتوسارازانی
@tinevis


به نام آفریننده ی بی همتا
#طلوع_یک_نگاه
تمام حواسش پی آن پسر خپل با موهای فر مشکی بود که عینکی ته استکانی چشمانش را احاطه کرده بود و از برنامه هایش برای زندگی مشترک می گفت.
به مادرش قول داده بود دیگر برای این خواستگار جدید بی حوصلگی نشان ندهد.
پسر عینک بزرگش را کمی جا به جا کرد و با چاشنی خنده ادامه داد: این عینکم دیگه آخرای عمرشه. نوبت زدم برای عمل، نگران این نباشید.
همین که پریسا خواست چیزی بگوید، دیگر خبری از آن کت و شلوار سرمه ای پسر روی پیراهن سفیدش نبود. قاب عکس بزرگ خانوادگی شان روی دیوار رو به رو را نمی توانست ببیند. همه جا تاریک شده بود. پسر سریع گفت: فکر کنم برقاتون رفتن. اما پریسا دیگر گوش هایش درگیر حرف های این پسر نبود بلکه فریاد های کمک کمک در آن ها پیچیده بود. نفسش بند آمده بود و هر لحظه حس خفگی اش بیشتر می شد.
زانوهایش سست شده بود و در حالی که می لرزید به روی زمین افتاد.
پسر که با نور گوشی احوال پریسا را دید با نگرانی و بهت گفت: وای چیزی شده؟ چرا این طوری شدین؟
اما پریسا غرق شده بود در ریزش سقف خانه و افتادن یکی یکی آجر ها و لرزش های زمین و فرارش در تاریکی و پناه بردن به در و دیواری که هر لحظه در حال فرو پاشی بودن.
مادرش سراسیمه آمد و در اتاق را باز کرد و او را در آغوش گرفت ودر حالی که با دست به صورتش می زد گفت:
#طلوع_یک_نگاه
#آتوسارازانی
#پارت_اول
@tinevis


تو برای من مهمی درست مثل نوشیدن آب پس از عطش فراوان.
تو برای من دلنشینی درست مثل استشمام رایحه ی خوش شکوفه های بهار.
تو برای من عزیزی درست مثل چک کردن نبض های مادر به هنگام خواب.
تو برای من قشنگی درست مثل خندیدن خورشید به روی آب.
تو برای قلب من نیازی درست مثل اکسیژن برای شش های بی قرار.
#آتوسارازانی
بفرستید برای یار.
@tinevis


یه جوری خوب باش، بودنت آرزو شه نبودنت حسرت.

@tinevis


دریا با تمام انرژی اش، موج هایش را به رقص در آورده بود‌.
باد در پیچ و تاب این موج ها به پرواز در آمده بود‌.
خورشید اما تماشاچی بود‌، نگاهش گرمی بخش قایق شیشه ای شناور روی دریا بود.
صدف های ریز کف دریا برای غرق شدن قایق شیشه ای لحظه شماری می کردند.
صخره ها با پوزخند به شانه یک دیگر می زدند و می گفتند: به زودی قرار است میزبان تکه های شیشه ای این قایق باشیم.
شن های ساحل مدام قایق را سرزنش می کردند که چرا به آغوش دریایی بی رحم رفته است؛ و چگونه می تواند خودش را نجات دهد؟
اما قایق تمام حواسش پی آن نگاه گرم خورشید بود‌، گرمای خورشید به او انگیزه برای حریف شدن موج ها می داد.
سرزنش های شن ها و طعنه های صخره ها را با غرق در محبت خورشید شدن را نشنیده گرفت.
آن قدر بر شانه های موج ها بالا و پایین رفت که دریا از رقصاندن موج ها خسته شد و او را به سمت ساحل هدایت کرد.
قایق به ساحل که رسید، وجودش از نور خورشیدی که نجات بخش زندگی اش بود می درخشید.
گاهی لازم است در زندگی هایمان خورشید باشیم برای دیگران یا به هنگام سختی ها به خورشیدی از زندگی مان توجه کنیم نه به سرزنش و طعنه های شن و صخره ها.
#آتوسارازانی
@tinevis




به چشم های تو که می نگرم، دریچه های عشق در قلبم گشوده می شوند و نسیم دوست داشتنت بر تمام وجودم می وزد. ازبانگ خواستنت نگویم که تمام سلول های وجودم را به وجد می آورد.
#آتوسارازانی
@tinevis


در هر جدایی یک علتی هست و همان علت می شود توجیهی برای التیام درد فراق.
مثلا جدایی هایی که بر اثر خیانت اتفاق می افتند، معمولا فردی که خیانت دیده است، بسیار آزرده خاطر می شود اما همیشه در اعماق دلش می گوید چه خوب شد که رابطه اش را با همچین فردی خاتمه بخشید.
اما می خواهم بگویم از تلخ ترین جدایی ها از فراق های بدون التیام ها.
جدایی هایی که تنها یک کلمه ی قسمت یا همان سرنوشت، بار آن را به دوش می کشد.
دو فردی که همدیگر را دوست دارند اما دست های سرنوشت تمام تلاشش را برای هم قدم نشدن آن ها با هم می کند.
سرنوشت با همان چاقوی تیزش، قلبی را که روزی لبریز از عشق بود را به دو تکه تقسیم می کند و هر تکه را در وجود هر کدام از آن ها قرار می دهد.
تکه ای که تا آخر عمرشان قطره های خون از آن می چکد و سوز برش چاقو عذابشان می دهد.
#آتوسارازانی
@tinevis


#دکلمه
#دنیای_آرام
به قلم و خوانش:
#آتوسارازانی
@tinevis


حس دوست داشتنت چون شیرینی شکر برای چای است.
حس دوست داشتنت، چون حلاوتی برای تمام تلخی های وجودی من است.
فکر داشتنت، پر و بال می دهد به روح منی که مشتاق پرواز در آسمان عشق تو است.
این دوست داشتن توست که رد پای غصه را پاک می کند و برای رسیدن قدم های شادی در تلاش است.
خلاصه تر بگویمت جانا. این دوست داشتن توست که نور چشم و قوت قلب من است.
#آتوسارازانی
بفرستید برای یار.
@tinevis


شخصیت خوب چگونه پدید می آید؟
آدمی ابتدا باید خود را دوست داشته باشد. وقتی خود را دوست داشته باشد، می کوشد تمام خصوصیت های منفی را از خود دور کند. او نمی خواهد شبیه شخصیت هایی که دوستشان ندارد شود پس او برای آن که خود را دوست بدارد، وجود خود را عاری از هر گونه ویژگی هایی ناپسند و مملو از صفت های مثبت می کند. وقتی خود را دوست داشته باشد، طریقه دوست داشتن را می آموزد و می تواند دیگران را هم دوست داشته باشد.
آدمی که قدر خودش را نداند و نسبت به خودش حس خوبی نداشته باشد هیچ وقت نمی تواند دیگران را آن طور که باید دوست داشته باشد و اگر کسی را دوست داشته باشد ممکن است حسش به او تغییر کند یا به جای احساس لذت دوست داشتن، نارضایتی از انتظارات کاذب او را فرا گیرد. زیرا او منتظر برآورده شدن چیز هایی از سمت دیگران است که آن ها را در وجود خود نادیده گرفته است.
کسی که خود را دوست داشته باشد و برای شخصیت خوبش تلاش کند این حس دوست داشتنش به دیگران منتقل می شود شخصیت خوبش ماندگاری او را رقم خواهد زد. کسی که قدر خویش را بداند هیچ وقت منجر به رفتار هایی نمی شود که از والایی شخصیت او بکاهد.
#آتوسارازانی
@tinevis


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
دخترای عزیز مجددا روزتون مبارک😍




تیر ماهی که باشی چون گرمایت که در اوج هست در هر چیزی به کم قانع نمی شوی و در نهایتش هستی.
اگر قرار است خوب باشی در قله ی خوبی میدرخشی و خدانکند روزی بدی را انتخاب کنی که در بدترین شکل ممکن ظاهر می شوی.
دلت چون خورشیدت برای همه می سوزد اما فرق تو با خورشید این است که سوختن خورشید را همه می بینند اما سوختن دل تو را هیچ کس نمی بیند.
اصولا تیر ماهی ها خوب یا بد دائم نیستند و هر زمان ممکن است تغییر رفتار بدهند.
تیر ماهی که باشی آوازه ی معرفتت همه جا پیچیده است و در رفاقت حرف اول را می زنی.
گفتیم تیر ماهی در هر چیزی در اوج است حتی در لجبازی و یکدندگی. پس بهتر است هیچ بحثی با آنان را کش ندهید چون مرغشان یک پا دارد.
تیر ماهیای عزیز تولدتون مبارک.
#آتوسارازانی
@tinevis






روزتون مبارک دخترای عزیز




تیر، فرزند ارشد تابستان که بسیار مقتدر جلو می آید.
صدای قدم هایش هر چه ابر در آسمان هست را فراری می دهد.
گرمای نفس هایش، تمام طبیعت را فرا می گیرد.
تیر از آن بچه های بازیگوش است که خواب کمی دارد اما پر از انرژی ست.
پلک هایش را دیر می بندد و زود باز می کند.
شاید بچه ای ست که از تاریکی می ترسد اما قشنگ ترش را می توان گفت: تیر دلباخته ی چشمان خورشیدی است که برای دیدن دوباره ی شان، چشم از گیسوان مشکی شب می گیرد.
تیر ماهتون پر از خیر وبرکت🥰
#آتوسارازانی
@tinevis

Показано 20 последних публикаций.

195

подписчиков
Статистика канала