دریا با تمام انرژی اش، موج هایش را به رقص در آورده بود.
باد در پیچ و تاب این موج ها به پرواز در آمده بود.
خورشید اما تماشاچی بود، نگاهش گرمی بخش قایق شیشه ای شناور روی دریا بود.
صدف های ریز کف دریا برای غرق شدن قایق شیشه ای لحظه شماری می کردند.
صخره ها با پوزخند به شانه یک دیگر می زدند و می گفتند: به زودی قرار است میزبان تکه های شیشه ای این قایق باشیم.
شن های ساحل مدام قایق را سرزنش می کردند که چرا به آغوش دریایی بی رحم رفته است؛ و چگونه می تواند خودش را نجات دهد؟
اما قایق تمام حواسش پی آن نگاه گرم خورشید بود، گرمای خورشید به او انگیزه برای حریف شدن موج ها می داد.
سرزنش های شن ها و طعنه های صخره ها را با غرق در محبت خورشید شدن را نشنیده گرفت.
آن قدر بر شانه های موج ها بالا و پایین رفت که دریا از رقصاندن موج ها خسته شد و او را به سمت ساحل هدایت کرد.
قایق به ساحل که رسید، وجودش از نور خورشیدی که نجات بخش زندگی اش بود می درخشید.
گاهی لازم است در زندگی هایمان خورشید باشیم برای دیگران یا به هنگام سختی ها به خورشیدی از زندگی مان توجه کنیم نه به سرزنش و طعنه های شن و صخره ها.
#آتوسارازانی
@tinevis