وقتی بچه تر بودم هر روز پدرم بهم میگفت که با خودم جملهی " من دختر قوی و باهوشی هستم" رو تکرار کنم. میدونست که روحیه خیلی ضعیفی دارم. من یه بار دور و بر ۱۰ یا ۱۱ سالگی برای اینکه خیلی با خودم کلنجار میرفتم به یه روان شناس ارجاع داده شدم. مادرم یک برگه آچهار رو کاملا پر کرده بود، من پر از چیزای بد بودم توی نوشته های اون برگه.
توی یک ثانیه بیشتر از دوتا پلک میزدم. همش از استرس بود، از اینکه فکر میکردم منزجر کننده و احمقم. حالا که بهش فکر میکنم عجیب نیست تفکرات الانم. من فقط زورم به خودم میرسه.
و حالا من واقعا آدم احمقی نیستم، آدم خنگی نیستم ولی عمیقا بهش ایمان ندارم. من میتونستم با یک ذره تلاش خیلی چیز هارو بدست بیارم. میدونم از الانم شروع کردن دیر نیست ولی انگاری که بزاری یه لکه چربی روی لباست بمونه، بعد از دو هفته با آب داغ و انواع شوینده پاک نمیشه. الان من همون لباسم که روش لکه چربی افتاده. میخوام پاک بشم ولی نمیشه. باید قطعش کنم، باید ببرمش.
همش منتظرم یکی کمکم کنه.
مطمئنم که قرار نیست پریود بشم. امیدوارم حالا حالا ها هم نشم در غیر این صورت وضعیت از اینی که هست بدتر میشه.
دلم نمیخواد کسی رو ببینم، از دست همه ناراحتم حتی از دست الویه امروز که گوجه هاش کم بود. سر چیز های الکی خیلی واکنش نشون میدم.
یکی بهم بگه امروز و دیروز و پریروز چه اتفاقی افتاد که دوباره حالم بد شده.
حالم از مدرسه بهم میخوره. و حالم از شخصیتم توی مدرسه.
این چهار ماه گذشته بار ها به مادرم هشدار دادم که زیاد وضعیتم ثابت نیست. یه روز حالم خوبه و روز بعدش سر جعبهی قرص هام.
هیچکسی جدی نمیگیره منو. هچ کسی
من این چند روزه خیلی حالم خوبه. خیلی زیاد.
توی یک ثانیه بیشتر از دوتا پلک میزدم. همش از استرس بود، از اینکه فکر میکردم منزجر کننده و احمقم. حالا که بهش فکر میکنم عجیب نیست تفکرات الانم. من فقط زورم به خودم میرسه.
و حالا من واقعا آدم احمقی نیستم، آدم خنگی نیستم ولی عمیقا بهش ایمان ندارم. من میتونستم با یک ذره تلاش خیلی چیز هارو بدست بیارم. میدونم از الانم شروع کردن دیر نیست ولی انگاری که بزاری یه لکه چربی روی لباست بمونه، بعد از دو هفته با آب داغ و انواع شوینده پاک نمیشه. الان من همون لباسم که روش لکه چربی افتاده. میخوام پاک بشم ولی نمیشه. باید قطعش کنم، باید ببرمش.
همش منتظرم یکی کمکم کنه.
مطمئنم که قرار نیست پریود بشم. امیدوارم حالا حالا ها هم نشم در غیر این صورت وضعیت از اینی که هست بدتر میشه.
دلم نمیخواد کسی رو ببینم، از دست همه ناراحتم حتی از دست الویه امروز که گوجه هاش کم بود. سر چیز های الکی خیلی واکنش نشون میدم.
یکی بهم بگه امروز و دیروز و پریروز چه اتفاقی افتاد که دوباره حالم بد شده.
حالم از مدرسه بهم میخوره. و حالم از شخصیتم توی مدرسه.
این چهار ماه گذشته بار ها به مادرم هشدار دادم که زیاد وضعیتم ثابت نیست. یه روز حالم خوبه و روز بعدش سر جعبهی قرص هام.
هیچکسی جدی نمیگیره منو. هچ کسی
من این چند روزه خیلی حالم خوبه. خیلی زیاد.