دارم رمان سقوط اثر کامو را میخوانم اما دلم هنوز در حس بی همتای آسمان استرلیتس اسیر شده است. میخواهم بنویسم اما به کلام نمی گنجد.میخواهم ننویسم ،ذهنم اما راحتم نمی گذارد.حسی که وقتی آن نیمه شب ،آن صفحات را میخواندم اثری جادویی بر قلبم ،جانم و جهانم گذاشت. حسی که حتی اگر تک تک جملات آن بخش از رمان را به کسی نشان بدهم نهایتا خواهد گفت:آیا همین ها منقلبت کرده اند؟ شاید هم نگویند. چه می دانم.اصلا این غوطه ور شدن در هذیان های یک انسان که نیست و نبوده و نخواهد بود،چیست که دست از خیالم برنمیدارد؟ وای خدایا خدایا!!!اکنون باز هم آسمان را تماشا میکنم و ستاره ها ،مهربان سلامم میکنند و من به یاد آسمان باشکوهی می افتم که پرنس آندره ی شاهکار #جنگ_و_صلح _که آنقدر ذهن پریشانش را دوست داشتم _در جنگی که شکست خوردند(استرلیتس) نظاره کرد و من سه ماه تمام،وقتی به اسمان چشم میدوزم ،همان معنا،همان حس مرموز و شاید همان حسی که نویسنده تلاش کرده یا نکرده تا در روحمان نفوذ کند را هر لحظه با شدت و حیرت فراطبیعی در خود در می یابم. چرایش را نه میدانم و نه در پی یافتن پاسخش هستم ،فقط خوب میدانم که بعضی صحنه ها که در رمانها اتفاق می افتند، در وجودم و تمام تار و پودم اثری افسون کننده و جادویی و ماورایی دارند.اینجا به آنچه نمیتوان با کسی شریک شد و انسانی را در آن شریک کرد،معترف میشوم و همین دست نوشته را به رسم وصف یک از بینهایت لذتی که در لحظه هایی چنین نصیبم میشود،حفظ میکنم.لحظه های دیریاب ماندگار!
یادداشت 31 تیر 99
@toloeyektaraneh
#طلوع_یک_ترانه🌹
یادداشت 31 تیر 99
@toloeyektaraneh
#طلوع_یک_ترانه🌹