𝒰𝓃𝓉𝒾𝓁 ℐ 𝒹𝒾ℯ~
دستم را سپر سینه امکردم ، ردای سفیدم را پوشيدم ، اویز یادگارم را به ان پیوند دادم ، کمی موهای بلند رنگ اسمان شبم را از پشت بستم وشمشیرم که همه درد های مرا دیده است را به دست گرفتم و راه افتادم با قلبی خسته و چشمانی خواب ندیده به همراهی کردن رودخانه پرداختم خنکی سپیده دم را با تمام وجودم با چشمانی ب...