گفت که فرق کردهام، انگاری که حوصلهاش را ندارم و به نظر میرسد مایل به صحبت با هیچ، نیستم.
گفتم حوصله خودم را هم ندارم و به قطع، از هم صحبتی فرارم. حالا مخاطبش فرقی نمیکند.
گفت که بیخود میکنم حوصله او را نداشته باشم.
بعد که حرف زدیم قرار شد برایش بندری برقصم و او هم عربی قِر بدهد.
حالا که پای لبتاپ نشستهام و مغزم در پیِ دردِ چشمه و زندگیِ هذیان بارِ سالی میگردد؛ متوجه شدم مشکل از کجا آب میخورد!
مدتی ست دارم سالی را زندگی میکنم، به جای چشمه حرف میزنم و در درجه دکتر سوال میپرسم و نسخه میپیچم.
ساعت یازده صبح تشنج میکنم و دوازده، به هنگامِ چُرت، به ادامه بازی با دکتر و چراهایی که از سالی در ذهن دارم فکر میکنم.
ساعت یک در اتاق، به جای دکتر ناهار میل میکنم و بعد در حیاط قدم زنان، زنان و مردانِ دیوانه را از نظر میگذرانم و بعد زنی پنجاه ساله که ساعاتی پیش تشنج کرد نظرم را جلب میکند و فکر میکنم که او چرا باید اینجا باشد؟!
و اگر بخواهم از سالی بگویم؛ بابت دردی که سی سال متحمل شده، دردم میآید و فکر میکنم که باید جورِ دیگری تمامش میکردم، خودکشی دردآور به نظر میرسد...
گفتم حوصله خودم را هم ندارم و به قطع، از هم صحبتی فرارم. حالا مخاطبش فرقی نمیکند.
گفت که بیخود میکنم حوصله او را نداشته باشم.
بعد که حرف زدیم قرار شد برایش بندری برقصم و او هم عربی قِر بدهد.
حالا که پای لبتاپ نشستهام و مغزم در پیِ دردِ چشمه و زندگیِ هذیان بارِ سالی میگردد؛ متوجه شدم مشکل از کجا آب میخورد!
مدتی ست دارم سالی را زندگی میکنم، به جای چشمه حرف میزنم و در درجه دکتر سوال میپرسم و نسخه میپیچم.
ساعت یازده صبح تشنج میکنم و دوازده، به هنگامِ چُرت، به ادامه بازی با دکتر و چراهایی که از سالی در ذهن دارم فکر میکنم.
ساعت یک در اتاق، به جای دکتر ناهار میل میکنم و بعد در حیاط قدم زنان، زنان و مردانِ دیوانه را از نظر میگذرانم و بعد زنی پنجاه ساله که ساعاتی پیش تشنج کرد نظرم را جلب میکند و فکر میکنم که او چرا باید اینجا باشد؟!
و اگر بخواهم از سالی بگویم؛ بابت دردی که سی سال متحمل شده، دردم میآید و فکر میکنم که باید جورِ دیگری تمامش میکردم، خودکشی دردآور به نظر میرسد...