یازده و چند دقیقه شبه، و ما داریم برای رسیدن به بهشت باهم رقابت میکنیم.
کی تا حالا با دوچرخه به بهشت رفته که ما دومیش باشیم؟! خب هیچکی...ما همیشه ترجیح میدیم توی دیوونگی اولین باشیم! مگه نه هیونگ؟ باد لا به لای موهامون میرقصه و من گه گاهی میلرزم اما با این حال پدال رو بیشتر فشار میدم تا بهم نرسی.
با صدای بلند میخندی؛ این یکم عجیبه ولی توجهی نمیکنم، همین که هستی کافیه.
فریاد میزنی و میگی: "از کجا میدونی داریم به بهشت میریم یونگبوکا؟"
از خنده هات لبخند میزنم و با خوشحالی بر اثر حضور گرم و عجیبت که درست نمیدونم خوابه یا واقعیت میگم: "به دور و برمون نگاه کن هیونگ! بوته های گل سرخ با شبنم میدرخشن، کرم های شب تاب دارن پرواز میکنن و پایین این سرازیری دریاست. هوا خنکه و تا چند دقیقه قبل هم داشت بارون میومد. اگر این بهشت نیست پس چیه بینی هیونگ عزیزم؟!"
نفس عمیقی میکشم. داریم به پایین سرازیری میرسیم و من مجبورم سرعتم رو کم کنم، چون که مطمئنم آغوش اون دریا مثل تو گرم نیست.
بازدم عمیقی رو آزاد و زمزمه میکنم: "و تو هستی هیونگ! همینکه تو هستی یعنی داریم میریم بهشت...مطمئنم!"
کی تا حالا با دوچرخه به بهشت رفته که ما دومیش باشیم؟! خب هیچکی...ما همیشه ترجیح میدیم توی دیوونگی اولین باشیم! مگه نه هیونگ؟ باد لا به لای موهامون میرقصه و من گه گاهی میلرزم اما با این حال پدال رو بیشتر فشار میدم تا بهم نرسی.
با صدای بلند میخندی؛ این یکم عجیبه ولی توجهی نمیکنم، همین که هستی کافیه.
فریاد میزنی و میگی: "از کجا میدونی داریم به بهشت میریم یونگبوکا؟"
از خنده هات لبخند میزنم و با خوشحالی بر اثر حضور گرم و عجیبت که درست نمیدونم خوابه یا واقعیت میگم: "به دور و برمون نگاه کن هیونگ! بوته های گل سرخ با شبنم میدرخشن، کرم های شب تاب دارن پرواز میکنن و پایین این سرازیری دریاست. هوا خنکه و تا چند دقیقه قبل هم داشت بارون میومد. اگر این بهشت نیست پس چیه بینی هیونگ عزیزم؟!"
نفس عمیقی میکشم. داریم به پایین سرازیری میرسیم و من مجبورم سرعتم رو کم کنم، چون که مطمئنم آغوش اون دریا مثل تو گرم نیست.
بازدم عمیقی رو آزاد و زمزمه میکنم: "و تو هستی هیونگ! همینکه تو هستی یعنی داریم میریم بهشت...مطمئنم!"