کافه کشک ، ول ،
فلسفه ۸
یحیی قائدی
کرمان
(تو شب زلزله و الودگی وقتی بی خوابی هم به سرت بزند اینها را می نویسی؛ تازه انتظار داری دیگران هم بخوانند.خب وقتی کنسلی کارگاهت هم اضافه شود کار دیگری نمی ماند که انجام دهی).
چند باری حسم بالا و پایین شد اغازش وقتی بود که سوار هواپیمای ماهان شدیم حس "در حال خارج رفتن" به من دست داد.هواپیمایی بزرگ و شیک با یه عالمه صندلی و مهماندارهایی نسبتا شیک و بهتر از همه بموقع سوار شدن. "تو" در حال اماده کردن مقدمات مرخصی است و به همین دلیل خیلی به من گیر نمی دهد و گاهی حس می کنم که نیست. کسی و یا چیزی این حس من را فهمیده است.او احتمالا خر گرامی درون من نیست چون او قدرت ندارد هواپیما را یک ساعت و اندی دقیقه روی در ورودی باند نگه دارد. و حس خارج رفتن را از حلقوممان بیرون بکشد.
تو.ببین قدرت من را دست کم گرفتی اولا هنوز من مرخصی نرفته ام و تازه دارم تمرین مرخصی رفتن می کنم.بعلاوه داشتم فکر می کردم وقتی ادمها مرخصی می روند یعنی به کجا می روند.من کوتاه مدت رفتم و در راه به یه عالمه رفیق برخوردم و فهمیدم که نباید غصه دار مرخصی طولانی باشم
من:با رفقایت (خر های درون گرامی دیگران) چه حشر و نشری کردی؟
تو:یکی بود که با صاحبش بحث می کرد که نباید در زمانهای اذان و نماز پرواز باشد تا ملت مومن بتوانند خداوند را عبادت کنند.
صاحبش:یعنی باند فرودگاه پایتخت را یک ساعت معطل بگذاریم ؟
تو:بله بهتر است از تو شکایت کنند که کون و مکان را چرا در زمان عبادت متوقف نکردی؟
صاحبش:پس خدمت به خلق و حق مردم و وقت مردم و هزینه های از دست رفته و و اعصاب مردم و ...چه می شود.؟
من:دیگر با که حشر و نشر کردی؟
تو:دیگری بود می گفت دست کم مردم را در این زمانها به فرودگاه نکشانیم یا ساعت های پرواز را پخش کنیم تا مردم در فرودگاه و روی باند علاف(علف خوار)نشوند
خر اون دیگری:من هیچ حرفی ندارم بزنم فقط می دانم که نباید این کاربکنم.
تو:نمی خواهی پرواز کنی؟
من:اها
من:از در هواپیما که خارج شدم رایحه خوبی به مشامم خورد (اولین نشانه های مهمان نوازی بروز کرده بود)گفتم یعنی در کل شهر ،یعنی درفرودگاه هم؟
تو:(انگار او دیگر کاملا برگشته و به من چسبیده).ببین خیال پردازی نکن، پس از مدتها دوری از ادواد(جمع دود)حالا می خواهی سنگین ترش را تجربه کنی؟
من:یه حب بد نیست؟ دودی بگیرم بد نیست.
تو:حالاشاید مهمان شدی،هنوز دور نکرده!
من:(با دوست عزیزی در حال رفتن به سمت شهر و رستوران هستیم)تصمیم گرفتم کافه فلسفه ۸ را به کرمان اختصاص بدهم.
من:ببین من واقعا گرسنه نیستم .منو ببر محل استراحت.
او:نمیشه که(به لهجه کرمانی).
او: هنوز دور نکرده، یه دهن بزنید می خورید.
من:دارم به شهر و هوایش فکر می کنم و می پرسم باران هم که خیلی وقته نیامده.؟
او:به قول کرمونی ها هنوز دور نکرده!
من:دارم به مشکل دور و دیر فکر می کنم.دور یعنی چه ؟دیر یعنی چه؟ما هم وقتی می خواهیم بگوییم یک جایی از ما خیلی فاصله داره می گیم:" دیرن"یعنی خیلی دوره.لر ها هم همین گرفتاری دارن.با این تفاوت که دور تولهجه ما کاربرد نداره همه چی برای ما "دیرن".
وارد رستوران سنتی مدرن کشکول می شویم.چند نفری که پشت میز پذیرش نشستند جا می خورند رنگشان می پرد. میگویم کجا بنشینیم می گویند اه فکر کردیم از اماکنید . قیافه هاتون مثل اوناست کت و شلواری! اونا با شما چکار دارند ؟به اهنگا گیر میدن؟نه با اونا کار ندارن؟من دارم فکر می کنم یعنی به چه گیر میدن؟
تو: عجب نفهمی هستی؟
من:حالا که جای همه چیز عوض شده،تو هم برای من ادم شدی.لطفا دست کم تو یکی سرجات باش.
منو:(فهرست غذاو هیچ نسبتی با منون ندارد)تو (داخل با تو اشتباه نشود)من نیمی از غذا ها نیست.فقط اون هایی هست که رو کاغذ یادداشت لای من نوشته.
من: کباب بره
کارمند زن خوش بر روی رستوران:گوشت کباب برش سفته ها
من.من خودم کاب زن حرفه ای هستم.
کارمند:پس همونو بیارم؟
تو:عجب خری هستی ها.
من:بله همینطور است.
اینقدر این کباب بره طول کشید که من و دوستم در باره ارام بودن کرمانی ها کلی حرف زدیم
من:داره دیر(دور)میشه؟
او:شب بلنده
.من:شما چقدر ش...ل...و و...ل ید؟شیرازی ها که یخ تو دهانشونه شما چی تو دهنتونه؟
او: اونی که دوید و اونی که خزید و اونی که پرید همه با هم رسیدند.
تو(خر گرامی درون):بدینوسیله تو در برابر چنین استدلالی چه می توانی بگویی؟
من:کاش تو به مرخصی می رفتی.
@yahyaghaedi
فلسفه ۸
یحیی قائدی
کرمان
(تو شب زلزله و الودگی وقتی بی خوابی هم به سرت بزند اینها را می نویسی؛ تازه انتظار داری دیگران هم بخوانند.خب وقتی کنسلی کارگاهت هم اضافه شود کار دیگری نمی ماند که انجام دهی).
چند باری حسم بالا و پایین شد اغازش وقتی بود که سوار هواپیمای ماهان شدیم حس "در حال خارج رفتن" به من دست داد.هواپیمایی بزرگ و شیک با یه عالمه صندلی و مهماندارهایی نسبتا شیک و بهتر از همه بموقع سوار شدن. "تو" در حال اماده کردن مقدمات مرخصی است و به همین دلیل خیلی به من گیر نمی دهد و گاهی حس می کنم که نیست. کسی و یا چیزی این حس من را فهمیده است.او احتمالا خر گرامی درون من نیست چون او قدرت ندارد هواپیما را یک ساعت و اندی دقیقه روی در ورودی باند نگه دارد. و حس خارج رفتن را از حلقوممان بیرون بکشد.
تو.ببین قدرت من را دست کم گرفتی اولا هنوز من مرخصی نرفته ام و تازه دارم تمرین مرخصی رفتن می کنم.بعلاوه داشتم فکر می کردم وقتی ادمها مرخصی می روند یعنی به کجا می روند.من کوتاه مدت رفتم و در راه به یه عالمه رفیق برخوردم و فهمیدم که نباید غصه دار مرخصی طولانی باشم
من:با رفقایت (خر های درون گرامی دیگران) چه حشر و نشری کردی؟
تو:یکی بود که با صاحبش بحث می کرد که نباید در زمانهای اذان و نماز پرواز باشد تا ملت مومن بتوانند خداوند را عبادت کنند.
صاحبش:یعنی باند فرودگاه پایتخت را یک ساعت معطل بگذاریم ؟
تو:بله بهتر است از تو شکایت کنند که کون و مکان را چرا در زمان عبادت متوقف نکردی؟
صاحبش:پس خدمت به خلق و حق مردم و وقت مردم و هزینه های از دست رفته و و اعصاب مردم و ...چه می شود.؟
من:دیگر با که حشر و نشر کردی؟
تو:دیگری بود می گفت دست کم مردم را در این زمانها به فرودگاه نکشانیم یا ساعت های پرواز را پخش کنیم تا مردم در فرودگاه و روی باند علاف(علف خوار)نشوند
خر اون دیگری:من هیچ حرفی ندارم بزنم فقط می دانم که نباید این کاربکنم.
تو:نمی خواهی پرواز کنی؟
من:اها
من:از در هواپیما که خارج شدم رایحه خوبی به مشامم خورد (اولین نشانه های مهمان نوازی بروز کرده بود)گفتم یعنی در کل شهر ،یعنی درفرودگاه هم؟
تو:(انگار او دیگر کاملا برگشته و به من چسبیده).ببین خیال پردازی نکن، پس از مدتها دوری از ادواد(جمع دود)حالا می خواهی سنگین ترش را تجربه کنی؟
من:یه حب بد نیست؟ دودی بگیرم بد نیست.
تو:حالاشاید مهمان شدی،هنوز دور نکرده!
من:(با دوست عزیزی در حال رفتن به سمت شهر و رستوران هستیم)تصمیم گرفتم کافه فلسفه ۸ را به کرمان اختصاص بدهم.
من:ببین من واقعا گرسنه نیستم .منو ببر محل استراحت.
او:نمیشه که(به لهجه کرمانی).
او: هنوز دور نکرده، یه دهن بزنید می خورید.
من:دارم به شهر و هوایش فکر می کنم و می پرسم باران هم که خیلی وقته نیامده.؟
او:به قول کرمونی ها هنوز دور نکرده!
من:دارم به مشکل دور و دیر فکر می کنم.دور یعنی چه ؟دیر یعنی چه؟ما هم وقتی می خواهیم بگوییم یک جایی از ما خیلی فاصله داره می گیم:" دیرن"یعنی خیلی دوره.لر ها هم همین گرفتاری دارن.با این تفاوت که دور تولهجه ما کاربرد نداره همه چی برای ما "دیرن".
وارد رستوران سنتی مدرن کشکول می شویم.چند نفری که پشت میز پذیرش نشستند جا می خورند رنگشان می پرد. میگویم کجا بنشینیم می گویند اه فکر کردیم از اماکنید . قیافه هاتون مثل اوناست کت و شلواری! اونا با شما چکار دارند ؟به اهنگا گیر میدن؟نه با اونا کار ندارن؟من دارم فکر می کنم یعنی به چه گیر میدن؟
تو: عجب نفهمی هستی؟
من:حالا که جای همه چیز عوض شده،تو هم برای من ادم شدی.لطفا دست کم تو یکی سرجات باش.
منو:(فهرست غذاو هیچ نسبتی با منون ندارد)تو (داخل با تو اشتباه نشود)من نیمی از غذا ها نیست.فقط اون هایی هست که رو کاغذ یادداشت لای من نوشته.
من: کباب بره
کارمند زن خوش بر روی رستوران:گوشت کباب برش سفته ها
من.من خودم کاب زن حرفه ای هستم.
کارمند:پس همونو بیارم؟
تو:عجب خری هستی ها.
من:بله همینطور است.
اینقدر این کباب بره طول کشید که من و دوستم در باره ارام بودن کرمانی ها کلی حرف زدیم
من:داره دیر(دور)میشه؟
او:شب بلنده
.من:شما چقدر ش...ل...و و...ل ید؟شیرازی ها که یخ تو دهانشونه شما چی تو دهنتونه؟
او: اونی که دوید و اونی که خزید و اونی که پرید همه با هم رسیدند.
تو(خر گرامی درون):بدینوسیله تو در برابر چنین استدلالی چه می توانی بگویی؟
من:کاش تو به مرخصی می رفتی.
@yahyaghaedi