نشسته بودم رو به پنجره و به ماه گفتم. :ما که هم دیگه رو دوست داشتیم ، واسه خاطر هم خیلیا رو پس زدیم، از خط قرمزامون گذشتیم، حرف زدیم ، درد و دل کردیم ، مواظب هم بودیم مواظب اینکه مبادا حرفی بزنیم ک دلش ناراحت بشه ، مایی که اگه یه روز همو ازیت نمیدادیم روزمون شب نمیشد ، مایی که از لج هم حرص همو در میاوردیم و اخرشم طاقت نمیاوردیم و اعتراف میکردیم که فلان کارو انجام ندادمااا فقط واسه اینکه لجت در بیاد اونجور گفتم..،
یا بعضی شبا انگار حرفامو میفهمیدی و مینوشتی دوستدارم ، دقیقا همون لحظه هایی که میخاستم برات بگم تو زودتر پیش قدم میشدی و میگفتی و دل من هزار بار می لرزید از دوستشداشتنت که اینقدر رخنه زده تو وجودم، میترسیدم بری و من بمونم و کلی احساسات رو هوا مونده و متاسفانه همین شد رفتی و من موندم و حرفایی که نشد هیچوقت بهت بزنم هیچوقت نتونستم بغلتو حس کنم زل بزنم تو چشات و بگم پاندای من خیلی دوستدارم یا مثلا وقتی که خوابی زنگ بزنم و بگم کوالا بسهااا چقدر میخوابی پاشو بریم دور بزنیم بریم و کل خیابون هارو بگردیم و تو غر بزنی که خسته شدممااا از یپاده روی *اخه تو هیچوقت پیاده روی رو دوست نداشتی* بعد بریم بستنی بخوریم و کلی کیف کنیم و تو بخندی و ازیتم کنی و منم هی حرص بخورم و قربون صدقه خندهات برم .... ولی خب اینا همش رویایی بود که دلم میخاست باتو به انجام برسونم که نشد....
ولی الان چی؟؟ پس کجا رفت؟یعنی همش همین بود؟؟
پس چی شد،؟ چرا اینجوری تموم شد اون رابطه ایی که دوتایی شروع کردیم؟ اون چیزیی که میخاستیم نشد ، و فقط تو قلبمون موند دقیقا اونجایی ک باید میموند ، درسته عقلم از فکر کردن بهت کشیده بیرون، درسته کمتر چکت میکنم ، درسته که سعی میکنم کمتر دلتنگت بشم ، ولی قلبم دست نمیکشه ازت، شاید زمان بتونه کاری کنه شایدم نه ..
میدونم که میدونی چقدر حسودم و حساسم روت
و تظاهر به اینکه واسم مهم نیستی و بی اهمیتی اصلا آسون نیست هیچوقت هم آسون نمیشه .....
یا بعضی شبا انگار حرفامو میفهمیدی و مینوشتی دوستدارم ، دقیقا همون لحظه هایی که میخاستم برات بگم تو زودتر پیش قدم میشدی و میگفتی و دل من هزار بار می لرزید از دوستشداشتنت که اینقدر رخنه زده تو وجودم، میترسیدم بری و من بمونم و کلی احساسات رو هوا مونده و متاسفانه همین شد رفتی و من موندم و حرفایی که نشد هیچوقت بهت بزنم هیچوقت نتونستم بغلتو حس کنم زل بزنم تو چشات و بگم پاندای من خیلی دوستدارم یا مثلا وقتی که خوابی زنگ بزنم و بگم کوالا بسهااا چقدر میخوابی پاشو بریم دور بزنیم بریم و کل خیابون هارو بگردیم و تو غر بزنی که خسته شدممااا از یپاده روی *اخه تو هیچوقت پیاده روی رو دوست نداشتی* بعد بریم بستنی بخوریم و کلی کیف کنیم و تو بخندی و ازیتم کنی و منم هی حرص بخورم و قربون صدقه خندهات برم .... ولی خب اینا همش رویایی بود که دلم میخاست باتو به انجام برسونم که نشد....
ولی الان چی؟؟ پس کجا رفت؟یعنی همش همین بود؟؟
پس چی شد،؟ چرا اینجوری تموم شد اون رابطه ایی که دوتایی شروع کردیم؟ اون چیزیی که میخاستیم نشد ، و فقط تو قلبمون موند دقیقا اونجایی ک باید میموند ، درسته عقلم از فکر کردن بهت کشیده بیرون، درسته کمتر چکت میکنم ، درسته که سعی میکنم کمتر دلتنگت بشم ، ولی قلبم دست نمیکشه ازت، شاید زمان بتونه کاری کنه شایدم نه ..
میدونم که میدونی چقدر حسودم و حساسم روت
و تظاهر به اینکه واسم مهم نیستی و بی اهمیتی اصلا آسون نیست هیچوقت هم آسون نمیشه .....