تو رئیس یه شرکت بودی و شرکت موفقی هم داشتی
توی مدت کوتاهی پیشرفت کرده بودی و به جای خوبی رسیده بودی
درستکار و منظم به نظر میرسیدی و بخاطر همین روی زبونا افتاده بودی
ولی اونقدراهم پاک نبودی، برای اینکه شرکتت رو به جاهای بالا برسونی توی تاریکی دست به هرکاری زده بودی
معاملات عجیب انجام داده بودی و کار های کثیفی کرده بودی
شرکتت یه ساید تاریک هم داشت که اندک افرادی ازش خبر داشتن، قاچاق انسان و مواد حیطه ی اصلی کارت بود
شرکتی که داشتی یه پوشش کوچیک و یه منبع در آمد معمولی بود
میخواستی شرکتت رو بزرگ تر کنی تا قدرت بیشتری هم بدست بیاری و بتونی افرادی که ازشون بدت میاد رو نابود کنی
بعد از اینکه کسب و کارت گسترش یافت، شرکت یکی از کسایی که در گذشته حقت رو پایمال کرده بود رو خریدی و تا جایی که توان داشتی اون رو شکنجه دادی
بعد از اینکه عقده های تمام این سال ها رو روش خالی کردی از پوستش به عنوان روکش صندلی استفاده کردی و اون رو به همسرش هدیه دادی تا غم از دست دادن شوهرش رو فراموش کنه✨
For: @jijisaqar |🧇|
توی مدت کوتاهی پیشرفت کرده بودی و به جای خوبی رسیده بودی
درستکار و منظم به نظر میرسیدی و بخاطر همین روی زبونا افتاده بودی
ولی اونقدراهم پاک نبودی، برای اینکه شرکتت رو به جاهای بالا برسونی توی تاریکی دست به هرکاری زده بودی
معاملات عجیب انجام داده بودی و کار های کثیفی کرده بودی
شرکتت یه ساید تاریک هم داشت که اندک افرادی ازش خبر داشتن، قاچاق انسان و مواد حیطه ی اصلی کارت بود
شرکتی که داشتی یه پوشش کوچیک و یه منبع در آمد معمولی بود
میخواستی شرکتت رو بزرگ تر کنی تا قدرت بیشتری هم بدست بیاری و بتونی افرادی که ازشون بدت میاد رو نابود کنی
بعد از اینکه کسب و کارت گسترش یافت، شرکت یکی از کسایی که در گذشته حقت رو پایمال کرده بود رو خریدی و تا جایی که توان داشتی اون رو شکنجه دادی
بعد از اینکه عقده های تمام این سال ها رو روش خالی کردی از پوستش به عنوان روکش صندلی استفاده کردی و اون رو به همسرش هدیه دادی تا غم از دست دادن شوهرش رو فراموش کنه✨
For: @jijisaqar |🧇|