نامه ای به خودم🫂🤍:
منِ عزیزم. به تو چه؟
به تو چه که دیگران دربارهی تو چه فکری میکنند و از رفتار و حرفهای تو، چه برداشتی دارند؟ به تو چه ربطی دارد اصلا که مینشینی و تحلیل میکنی و حرص میخوری و خودت را درگیر چیزهای بیخودی میکنی؟ درگیرِ اینکه نظر دیگران دربارهی تو چیست؟
چرا راحت و بدون فکر نمینشینی یک گوشه آرام زندگیات را بکنی من عزیز؟ افکار و برداشت دیگران به تو چه؟ آرامشِ خیال دیگران به تو چه؟ نوع نگاه دیگران به تو چه؟
من از تو خواهش میکنم کمی سرخوشتر باشی و هرکجا احساس کردی که داری بیش از حد معمول دقت میکنی، پناه ببری به ساحت مقدس بیخیالی و خودت را بزنی به نفهمیدن. باور کن فهمیدنِ زیادی هم خوب نیست! آدم خوب نیست همه چیز را بفهمد و از احساس و برداشت آدمها سر در بیاورد. آدم خوب نیست پیشداوری کند یا پیشداوری دیگران را کالبد شکافی کند.
از تو خواهش میکنم برایت مهم نباشد طرز تفکر و رفتار و برداشت آدمها.
از تو خواهش میکنم هر حرفی را به خودت نگیری و هر نظر و عقیدهای را به حلقهی امن آرامشت راه ندهی و دلخوشیهات را محکم بچسبی.
منِ عزیزم! بگذار هرجور فکر میکنند، بکنند و هر طور مایلند تو را برداشت کنند. بگذار راحت باشند. هرچیز هم که گفتند، بگو حق با شماست، ولی کار خودت را بکن.
دنبال اثبات و توضیح خودت به آنان که تو را اشتباه فهمیدهاند هستی، که چه؟ این چیزها ارزش وقت گذاشتن دارند اصلا؟ حوصله داری منِ عزیز؟ خودمان کم گرفتاری داریم؟!؟