#شاهنامه 📚
گزیده داستان هشتاد و یکم
#گیو_در_توران_در_جستجوی_کیخسرو
از آنسو به افراسیاب نیز آگهی رسید که چه نشسته ای که گیو، پور گودرز کشوادگان یک تنه بر شش هزار سوار و چندین سردار پیروز شده است. سپس کیخسرو و فرنگیس را از آب رودخانه گذر داده به سوی ایرانشهر پیش می روند.
افراسیاب چون آن رویداد را شنید، آفتاب در نگاهش تاریک شد، سپاه را آماده کرد. باشتاب دو منزل یکی را پشت سرگذاشت. نخست به لشکر گلباد رسید. سپاه را پراکنده دید وکسی با افراسیاب جز سپهرم سخن نگفت. رنگ رخ افراسیاب زرد شد وگفت: آنچه می بینم همان است که دانایان گفته بودند. همچنان در اندیشه وسخن بود که سپهدار پیران را با سر و روی پر از خون دید که پیش از همه با اسب می آمد. چنین پنداشت کرد پیران گیو را دستگیر کرده ولی هنگامی که خوب نگاه کرد، پیران را که دو دستش از پشت بسته بود اسیر کمند دید. پیران فریاد برآورد آن کس را که من دیدم، از درنده گرگ واز ببر بیابان، درکارزار پیش تر است. چون آهنگ کشتن مرا کرد، فرنگیس بخشش مرا از او خواست. آنگاه گوش مرا سوراخ کرد و از من خواست تا گره این کمند را جز همسرم گلشهر، کسی نگشاید. پیران وسواران همراهش خسته و غمگین از افراسیاب جدا شده و به سوی ختن رهسپار شدند.
افراسیاب به هومان دستور داد تا سپاه را به کنار جیحون بکشد و گفت:
که چون گیو و خسرو ز جیحون گذشت
غم و رنج ما باز گردد به دشت
هنگامی که گیو با کیخسرو و فرنگیس به کنار جیحون رسیدند، برآن شدند تا یک کشتی فراهم کنند، مردی که کشتی داشت اندکی آنها را تماشا کرد و سرنجام گفت در برابر دادن کشتی چیزی می خواهد؛ یا زرهی را که گیو بر تن داری بدهد، یا اسب آن جوان کیخسرو را، یا آن بانوی زیبا را براوببخشد. گیو که دریافت آنچه این مرد در ازای دادن کشتی کوچکی می خواهد، شدنی نیست. به یاد آورد که بارها پهلوانان ایرانی وخاندانش با اسب از اینگونه رودخانه ها گذشته اند.
بدو گفت گیو ار تو کیخسروی
نبینی ازین آب جز نیکوٸی
فریدون که بگذاشت اروند رود
فرستاد تخت مهی را درود
بدو گفت کیخسرو که اینست و بس
پناهیم به یزدان فریاد رس
به آب اندر افکند خسرو سیاه
چو کشتی همی راند تا باژگاه
پس از او فرنگیس و گیو دلیر
نترسد ز جیحون و زان آب شیر
بن مایه: شاهنامه فردوسی
🔥🔥🔥🔥🔥🔥
درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان
گزینش ونگرش: موبدکورش نیکنام
🏵 @zoroaster33 🏵
گزیده داستان هشتاد و یکم
#گیو_در_توران_در_جستجوی_کیخسرو
از آنسو به افراسیاب نیز آگهی رسید که چه نشسته ای که گیو، پور گودرز کشوادگان یک تنه بر شش هزار سوار و چندین سردار پیروز شده است. سپس کیخسرو و فرنگیس را از آب رودخانه گذر داده به سوی ایرانشهر پیش می روند.
افراسیاب چون آن رویداد را شنید، آفتاب در نگاهش تاریک شد، سپاه را آماده کرد. باشتاب دو منزل یکی را پشت سرگذاشت. نخست به لشکر گلباد رسید. سپاه را پراکنده دید وکسی با افراسیاب جز سپهرم سخن نگفت. رنگ رخ افراسیاب زرد شد وگفت: آنچه می بینم همان است که دانایان گفته بودند. همچنان در اندیشه وسخن بود که سپهدار پیران را با سر و روی پر از خون دید که پیش از همه با اسب می آمد. چنین پنداشت کرد پیران گیو را دستگیر کرده ولی هنگامی که خوب نگاه کرد، پیران را که دو دستش از پشت بسته بود اسیر کمند دید. پیران فریاد برآورد آن کس را که من دیدم، از درنده گرگ واز ببر بیابان، درکارزار پیش تر است. چون آهنگ کشتن مرا کرد، فرنگیس بخشش مرا از او خواست. آنگاه گوش مرا سوراخ کرد و از من خواست تا گره این کمند را جز همسرم گلشهر، کسی نگشاید. پیران وسواران همراهش خسته و غمگین از افراسیاب جدا شده و به سوی ختن رهسپار شدند.
افراسیاب به هومان دستور داد تا سپاه را به کنار جیحون بکشد و گفت:
که چون گیو و خسرو ز جیحون گذشت
غم و رنج ما باز گردد به دشت
هنگامی که گیو با کیخسرو و فرنگیس به کنار جیحون رسیدند، برآن شدند تا یک کشتی فراهم کنند، مردی که کشتی داشت اندکی آنها را تماشا کرد و سرنجام گفت در برابر دادن کشتی چیزی می خواهد؛ یا زرهی را که گیو بر تن داری بدهد، یا اسب آن جوان کیخسرو را، یا آن بانوی زیبا را براوببخشد. گیو که دریافت آنچه این مرد در ازای دادن کشتی کوچکی می خواهد، شدنی نیست. به یاد آورد که بارها پهلوانان ایرانی وخاندانش با اسب از اینگونه رودخانه ها گذشته اند.
بدو گفت گیو ار تو کیخسروی
نبینی ازین آب جز نیکوٸی
فریدون که بگذاشت اروند رود
فرستاد تخت مهی را درود
بدو گفت کیخسرو که اینست و بس
پناهیم به یزدان فریاد رس
به آب اندر افکند خسرو سیاه
چو کشتی همی راند تا باژگاه
پس از او فرنگیس و گیو دلیر
نترسد ز جیحون و زان آب شیر
بن مایه: شاهنامه فردوسی
🔥🔥🔥🔥🔥🔥
درگاه (:کانال) زرتشت و مزدیسنان
گزینش ونگرش: موبدکورش نیکنام
🏵 @zoroaster33 🏵