همهيك حرف ميگفتن به جايي نميريسدن و بالخره همه را خاموش ساختهگفتم: پدر حال كهقرار
است شيريني الالي مهبياريم خي مه همميرمقالب دندانهايمپس ميكنمبيخي خستهام ساخته
⁃ نميشهدخترم هنوز دو ماه وقتش ماندهخي مامنميمانمكهتا او وقت شيريني بيارين ميخايين كهمه همتو ريشخندبه خانه عروس برم
؟؟؟
عمر: پدر بان كهپس كنهدندانهايش كهمشكل جدي نداره حال كه خوش ميگه خوب شده بان كه
قالبش پس كنيم
⁃ خي صبح بريم؟
+ ها چشمبريمبهدل مهباشد همين حاال بريم...
شميم: بعداز عكس العمل حريم و عثمان حيران بودمكه چي بگويم هانيه همبيشتر از من پريشان
شد چون تنهادليل قبول كردن شكيال براي دختر دادن اين بودكهما هميك دختر بهاو بدهيم. شكيال
حريم را براي پسرش ميخواست همهدر فكر خوشي اسمر بودن و منمدر فكر خودم
⁃ مادر ... مادر..
+ بگو بچيم...
هانيه: مادر با پدرم حرف بزن ببين فكر نكنم حريم راضي شوهكهاميد را بگيره .. اگر پدرمدر
جريان باشه خوب ميشه
+ چب شو دختر حال كسي خاد شنيد. بگذار يكبار لفظ بگيريمباز همراهي پدرت گب ميزنم. و
ديگهاي كه شكيال نميتوانهلفظ داده شده را پس بگيرد و باز اميد چقدر همبچه خوب است حريم
بايد سالهامارادعاكنهاميد هممقبول است و هم خارج ديده هرچه حريمبخواهدبرايش انجامميده
⁃ يعني مادر ميگي چب باشيم؟؟؟
+ هامه همراهي خاله شكيال جانت گب ميزنمميگمفعال آوازه نكنن كهدختر بهدل جمع پوهنتون
خوده بخواندباز در مورداو دو نفر بعدا حرف ميزنيم
حريم: بعداز يك سال تمام خودم را حريمقبلي ديدم، نهاثري از زخم هاي رويمبود و نهنشانه هاي
آن حادثه، زيبايي خفتهكهپدرمميناميدمرا .. حاال آن زيبا را يافتهبودمآنروز دوست داشتم ساعت
هاكنار آيينهبايستم و خودم را نگاهكنم.
اولين روزي بودكهبه شوق زيادكنار آيينهايستادم و دستي به سر صورتمكشيدم و از زندگيم
خوشحال بودم.
شب سكينه زنگ زد و احوالم را پرسيد و اينكه چرا نيامدمامروز... و بايدفردا حتما بروم چون
امتحان بيست فيصداز مضمون جغرافيايي اقتصادي است، استاديكهاز روز اول خوشش ندارم.
زنگ ساعت را به ٠٨:١ صبح عيار كردم و راحت خوابيدممطمئن بودمكهبا يكبار خواندن
ميتوانميادش بگيرم
به روي دفترچهام چنين نوشتم..
بر روى بام زندگى هر چيز ميخواهى بكش،
زيبا و زشتش پاى توست،
تقدير را باور نكن،
تصوير اگر زيبا نبود،
نقاش خوبى نيستى ...
از نو،دوباره رسمكن،
تصوير را باور نكن،
خالق تو را شادآفريد
آزا دآزادآفريد....
بعداز چهار روز بالخره به صنف رفتم و ساعت اول همامتحان با تعجب كه همهامروز سحر
خيز شدن و قبل از مه همهبه صنف بودند. شايد همتاثيرات امتحان بود و جالبتر اينكهپشت چوكي
من كه هميشه خالي بود امروز قطار از محصلين نشستهبودند.
با سكينهاحوال پرسي كردم و بعدمن استادداخل صنف شد و بدون مقدمهاوراق را روي ميز
گذاشته' شروع كردبهتبديل كردن جاي ما...
و از بدبخت من مرا بهپهلوي شاخ شمشادبرد.
موقع خوبي براي انتقامگيري بود چونكه سر او بهميز خمبود و منمبا بوتل آب به سرش زدم
سبحان: همه همصنفي هايمدلهره امتحان راداشتن و من بهموسيقي گوش ميدادمنميتوانستممانند
آنهادلخور باشماكرم هم چپتر مراگرفت در ديوار ها نوشتهميكرد. تادر زمان ممكن بتواندنقل
كنه سرم را روي ميز گذاشتم و حتي از آمدن استاد خبر نشدمتا وقتي كه يكي با بوتل پر آب به
سرم زد.
باورمنميشد چقدر زيبا شده بوددر نگاه اول كهاصال نشناختمش چشمك زدهگفتم چيزي شده
حريم....
+ حررريم...
⁃ گوشكي هايتهپس كو استادامتحانه شروع ميكنه
+ چي يعني تمامامتحان پهلوي تو بشينم؟؟؟
⁃ خوش نيستي استاده بگو جايت تبديل كنه
با قهر حرف زده و در چوكي شيشت اكثر بچاي صنف امروز چشم شان دنبال حريمبود شايد هر
يك از آنهاميخواست جاي مهباشند حال كه خدا برايم چانس داده چرا بايداز جايمميخيزتم؟مام
عهدكردمكهامروز تا آخرين دقيقهامتحان بنشينم حتي اگر سوالي هم حل نكردم. اي چانس را
نبايداز دست داد، استادبهتوضيح ورق ها شروع كرد و همه خاموش بودند.
به طرف حريمديدمبه چيزي ميخواست تمركز كنه و يا همدرس هاي خواندهگي اش رامرور
داشت ... گوشم را نزديك بردمتا بشنوم چي ميخواند
اگر چهبهدرستي متوجهنشدماما سوره يي راميخواند و تكرار ميكردبازمنزديكتر رفتم و ايبار
چشمايش را باز كرد و پرسيد چي است ؟؟؟
ه ه هيچ ، سر ميز دستك زدهگفتمقلماضافهات راميپاليدم
⁃ ديوانه ستي چطور بهامتحان بدون قلمآمدي؟
+ ني تا پيشتر خو هوشيار بودميك شيشك كتي بوتل زديم حال ديوانه شدم ??
⁃ نزن بهدر كسي بهانگشت كهنخوري بهمشت... حقت بودبگير اينهقلم حالي گوشه شو ديگه
_ سواالت را ناگرفتهاز حالي بهنقل كردن شروع كردين بچا...؟
سبحان : ني استاددل تان جمع مهبر كسي نقل نميتماي مهمانك ما قلمناورده بودبرش قلمدادم.
است شيريني الالي مهبياريم خي مه همميرمقالب دندانهايمپس ميكنمبيخي خستهام ساخته
⁃ نميشهدخترم هنوز دو ماه وقتش ماندهخي مامنميمانمكهتا او وقت شيريني بيارين ميخايين كهمه همتو ريشخندبه خانه عروس برم
؟؟؟
عمر: پدر بان كهپس كنهدندانهايش كهمشكل جدي نداره حال كه خوش ميگه خوب شده بان كه
قالبش پس كنيم
⁃ خي صبح بريم؟
+ ها چشمبريمبهدل مهباشد همين حاال بريم...
شميم: بعداز عكس العمل حريم و عثمان حيران بودمكه چي بگويم هانيه همبيشتر از من پريشان
شد چون تنهادليل قبول كردن شكيال براي دختر دادن اين بودكهما هميك دختر بهاو بدهيم. شكيال
حريم را براي پسرش ميخواست همهدر فكر خوشي اسمر بودن و منمدر فكر خودم
⁃ مادر ... مادر..
+ بگو بچيم...
هانيه: مادر با پدرم حرف بزن ببين فكر نكنم حريم راضي شوهكهاميد را بگيره .. اگر پدرمدر
جريان باشه خوب ميشه
+ چب شو دختر حال كسي خاد شنيد. بگذار يكبار لفظ بگيريمباز همراهي پدرت گب ميزنم. و
ديگهاي كه شكيال نميتوانهلفظ داده شده را پس بگيرد و باز اميد چقدر همبچه خوب است حريم
بايد سالهامارادعاكنهاميد هممقبول است و هم خارج ديده هرچه حريمبخواهدبرايش انجامميده
⁃ يعني مادر ميگي چب باشيم؟؟؟
+ هامه همراهي خاله شكيال جانت گب ميزنمميگمفعال آوازه نكنن كهدختر بهدل جمع پوهنتون
خوده بخواندباز در مورداو دو نفر بعدا حرف ميزنيم
حريم: بعداز يك سال تمام خودم را حريمقبلي ديدم، نهاثري از زخم هاي رويمبود و نهنشانه هاي
آن حادثه، زيبايي خفتهكهپدرمميناميدمرا .. حاال آن زيبا را يافتهبودمآنروز دوست داشتم ساعت
هاكنار آيينهبايستم و خودم را نگاهكنم.
اولين روزي بودكهبه شوق زيادكنار آيينهايستادم و دستي به سر صورتمكشيدم و از زندگيم
خوشحال بودم.
شب سكينه زنگ زد و احوالم را پرسيد و اينكه چرا نيامدمامروز... و بايدفردا حتما بروم چون
امتحان بيست فيصداز مضمون جغرافيايي اقتصادي است، استاديكهاز روز اول خوشش ندارم.
زنگ ساعت را به ٠٨:١ صبح عيار كردم و راحت خوابيدممطمئن بودمكهبا يكبار خواندن
ميتوانميادش بگيرم
به روي دفترچهام چنين نوشتم..
بر روى بام زندگى هر چيز ميخواهى بكش،
زيبا و زشتش پاى توست،
تقدير را باور نكن،
تصوير اگر زيبا نبود،
نقاش خوبى نيستى ...
از نو،دوباره رسمكن،
تصوير را باور نكن،
خالق تو را شادآفريد
آزا دآزادآفريد....
بعداز چهار روز بالخره به صنف رفتم و ساعت اول همامتحان با تعجب كه همهامروز سحر
خيز شدن و قبل از مه همهبه صنف بودند. شايد همتاثيرات امتحان بود و جالبتر اينكهپشت چوكي
من كه هميشه خالي بود امروز قطار از محصلين نشستهبودند.
با سكينهاحوال پرسي كردم و بعدمن استادداخل صنف شد و بدون مقدمهاوراق را روي ميز
گذاشته' شروع كردبهتبديل كردن جاي ما...
و از بدبخت من مرا بهپهلوي شاخ شمشادبرد.
موقع خوبي براي انتقامگيري بود چونكه سر او بهميز خمبود و منمبا بوتل آب به سرش زدم
سبحان: همه همصنفي هايمدلهره امتحان راداشتن و من بهموسيقي گوش ميدادمنميتوانستممانند
آنهادلخور باشماكرم هم چپتر مراگرفت در ديوار ها نوشتهميكرد. تادر زمان ممكن بتواندنقل
كنه سرم را روي ميز گذاشتم و حتي از آمدن استاد خبر نشدمتا وقتي كه يكي با بوتل پر آب به
سرم زد.
باورمنميشد چقدر زيبا شده بوددر نگاه اول كهاصال نشناختمش چشمك زدهگفتم چيزي شده
حريم....
+ حررريم...
⁃ گوشكي هايتهپس كو استادامتحانه شروع ميكنه
+ چي يعني تمامامتحان پهلوي تو بشينم؟؟؟
⁃ خوش نيستي استاده بگو جايت تبديل كنه
با قهر حرف زده و در چوكي شيشت اكثر بچاي صنف امروز چشم شان دنبال حريمبود شايد هر
يك از آنهاميخواست جاي مهباشند حال كه خدا برايم چانس داده چرا بايداز جايمميخيزتم؟مام
عهدكردمكهامروز تا آخرين دقيقهامتحان بنشينم حتي اگر سوالي هم حل نكردم. اي چانس را
نبايداز دست داد، استادبهتوضيح ورق ها شروع كرد و همه خاموش بودند.
به طرف حريمديدمبه چيزي ميخواست تمركز كنه و يا همدرس هاي خواندهگي اش رامرور
داشت ... گوشم را نزديك بردمتا بشنوم چي ميخواند
اگر چهبهدرستي متوجهنشدماما سوره يي راميخواند و تكرار ميكردبازمنزديكتر رفتم و ايبار
چشمايش را باز كرد و پرسيد چي است ؟؟؟
ه ه هيچ ، سر ميز دستك زدهگفتمقلماضافهات راميپاليدم
⁃ ديوانه ستي چطور بهامتحان بدون قلمآمدي؟
+ ني تا پيشتر خو هوشيار بودميك شيشك كتي بوتل زديم حال ديوانه شدم ??
⁃ نزن بهدر كسي بهانگشت كهنخوري بهمشت... حقت بودبگير اينهقلم حالي گوشه شو ديگه
_ سواالت را ناگرفتهاز حالي بهنقل كردن شروع كردين بچا...؟
سبحان : ني استاددل تان جمع مهبر كسي نقل نميتماي مهمانك ما قلمناورده بودبرش قلمدادم.