@Emocias
- پدربزرگ .. هرچی یک گل بزرگتر باشه یعنی روح بزرگتری رو درون خودش جا داده؟
پیرمرد کمی فکر کرد و گفت
- نمیدونم فرزندم شاید به همین معنی باشه
- پس من داستان این گلو میخوام
پیرمرد کمی فکر کرد ... اون باید داستان یک روح بزرگ رو تعریف میکرد
- این گل زیادی باارزشه
پسر کنجکاوانه منتظر باقی حرف های پیرمرد که انگار داشت انهارا در ذهنش مرتب میکرد ماند
- خبب این گل زیادی قدرتمنده
اون روح ادمی بود که بعد از هر زمین خوردن بلند میشد .. نه جادوگر بود نه پادشاه نه ملکه ... اون نماد قدرت بود
در افسانه های قدیمی اومده که زمانی تمام ادم ها ارزوی دیدن او را داشتن
اما اوهم به گونه ای میزیست که تا زمانیکه نمیخواست قابل رویت نبود
درست در مقابل چشم همگان بود اما دیده نمیشد ... اون حساس بود و ادمی بود که سعی میکرد در خلوت زندگی کنه اما نه برای همیشه .. گاهی وارد جمعیت میشد اگه کسی گرفتار مشکلی بود به اون کمک میکرد
- همه ی این کارهارو تنهایی میکرد؟
- همینطوره اون مامور به این شده بود که روح بزرگی رو با خودش حمل کنه در واقع انگیزه خاصی نداشت
فرشته ی فانتاسمی اونو محکوم به پذیرش این روح کرد اما میدونست زندگی چقدر ممکنه برای اون دختر سخت بشه برای همین به اون توانایی دست کشیدن از ادما رو داد ... اون میتونست ادما رو حذف کنه
چیزی که خیلی ها از پسش بر نمی اومدن
- فرشته ی فانتاسمی چرا این ماموریت بزرگو به اون دختر داد ؟
- بزرگی روح هر انسان به اندازه بزرگی قلب اونه ... اینکه چرا به اون قلب بزرگی دادن ، هیچکس راجبش نمیدونه
- پدربزرگ .. هرچی یک گل بزرگتر باشه یعنی روح بزرگتری رو درون خودش جا داده؟
پیرمرد کمی فکر کرد و گفت
- نمیدونم فرزندم شاید به همین معنی باشه
- پس من داستان این گلو میخوام
پیرمرد کمی فکر کرد ... اون باید داستان یک روح بزرگ رو تعریف میکرد
- این گل زیادی باارزشه
پسر کنجکاوانه منتظر باقی حرف های پیرمرد که انگار داشت انهارا در ذهنش مرتب میکرد ماند
- خبب این گل زیادی قدرتمنده
اون روح ادمی بود که بعد از هر زمین خوردن بلند میشد .. نه جادوگر بود نه پادشاه نه ملکه ... اون نماد قدرت بود
در افسانه های قدیمی اومده که زمانی تمام ادم ها ارزوی دیدن او را داشتن
اما اوهم به گونه ای میزیست که تا زمانیکه نمیخواست قابل رویت نبود
درست در مقابل چشم همگان بود اما دیده نمیشد ... اون حساس بود و ادمی بود که سعی میکرد در خلوت زندگی کنه اما نه برای همیشه .. گاهی وارد جمعیت میشد اگه کسی گرفتار مشکلی بود به اون کمک میکرد
- همه ی این کارهارو تنهایی میکرد؟
- همینطوره اون مامور به این شده بود که روح بزرگی رو با خودش حمل کنه در واقع انگیزه خاصی نداشت
فرشته ی فانتاسمی اونو محکوم به پذیرش این روح کرد اما میدونست زندگی چقدر ممکنه برای اون دختر سخت بشه برای همین به اون توانایی دست کشیدن از ادما رو داد ... اون میتونست ادما رو حذف کنه
چیزی که خیلی ها از پسش بر نمی اومدن
- فرشته ی فانتاسمی چرا این ماموریت بزرگو به اون دختر داد ؟
- بزرگی روح هر انسان به اندازه بزرگی قلب اونه ... اینکه چرا به اون قلب بزرگی دادن ، هیچکس راجبش نمیدونه