آزادی در گذر از یک شیوهی زندگی به شیوهای دیگر احساس میشود، تا جایی که کاشف به عمل میآید که این گذار هم شکلی از اجبار بوده.
آزادی میانپردهای زودگذر است برای کسی که ملول و افسرده شده.
درواقع، آزادیِ توانستن از بایستنِ هدفمند حتی اجبار بیشتری تولید میکند. بایستن حدی دارد و در مقابلش توانستن حدی ندارد و به همان میزان توانستن مستلزم اجبار نامحدود است.
به همین دلیل است که خود را در جایگاهی متناقض مییابیم. آزادی که باید متضاد الزام باشد، اجبار تولید میکند.
از طرفی، فقط در اجتماع که هر فرد ابزارهایی برای پرورش خود در هر راستایی دارد آزادی برایش ممکن میشود. از این منظر، آزادبودن چیزی نیست جز تحققبخشیدنِ به خود با دیگران. باید توجه داشت که این افراد نیستند که با رقابت آزاد، آزاد میشوند؛ بلکه تکنولوژیهای جدید قدرت با چسباندن خود به آنها آزادی پیدا میکنند.
آزادی میانپردهای زودگذر است برای کسی که ملول و افسرده شده.
درواقع، آزادیِ توانستن از بایستنِ هدفمند حتی اجبار بیشتری تولید میکند. بایستن حدی دارد و در مقابلش توانستن حدی ندارد و به همان میزان توانستن مستلزم اجبار نامحدود است.
به همین دلیل است که خود را در جایگاهی متناقض مییابیم. آزادی که باید متضاد الزام باشد، اجبار تولید میکند.
از طرفی، فقط در اجتماع که هر فرد ابزارهایی برای پرورش خود در هر راستایی دارد آزادی برایش ممکن میشود. از این منظر، آزادبودن چیزی نیست جز تحققبخشیدنِ به خود با دیگران. باید توجه داشت که این افراد نیستند که با رقابت آزاد، آزاد میشوند؛ بلکه تکنولوژیهای جدید قدرت با چسباندن خود به آنها آزادی پیدا میکنند.