از زبون:
https://t.me/littelferferiپشت تنها میز توی سالن شسته بود و پرونده هارو بررسی میکرد..
همه ی اونارو تک تک توی سیستم وارد میکرد و از درست بودنشون مطمعن میشد..
امروز رئیسش کارای زیادیو بهش سپرده بود و انقدر زیاد بودن که نمیدونست به کدوم رسیدگی کنه..
از صبح تا قبل از ناهار کار ۱۳ تا پرونده رو تموم کرده بود و هنوز نصف پرونده ها مونده بود..
با کلافگی سرشو روی پرونده های روز میز گذاشت و زیر لب غرغر کرد..
_اههه لعنتی خسته شدم.. آخه چقدر باید بریزه سرِ من
با صدای زنگ خوردن تلفن کنارش، بدون اینکه سرشو بلند کنه و به شماره نگاه کنه گوشیو برداشت و به گوشش چسبوند..
با صدای خسته و کلافه شروع به حرف زدن کرد..
_بـــــــله؟ بفرمایید
+فکر نمیکنی این لحن مناسبی برای حرف زدن با رییست نیست؟
با شنیدن صدای رییسش سرشو بلند کرد و صاف نشست..
صداشو صاف کرد و با لحن ملایم تری حرف زد..
_بــ.. بله رییس..
+ تا ده دقیقه ی دیگه با ۱۵ تا پرونده ی کامل روی میزم منتظرتم
بعد از قط کردن گوشی بدون تلف کردن وقت بلند شد و ۱۳ تا پرونده رو روی هم گذاشت و بعد از بیرون رفتن از اتاق وارد آسانسور شد و دکمه ی طبقه ی آخرو زد..
با یه دست پرونده هارو گرفت و با یه دست دیگه موهاشو درست کرد..
بعد از ایستادن آسانسور به سرعت پیاده شد و بعد از انداختن نگاه دیگه ای به لباساش، دو تقه به در زد و بعد از گرفتن تایید اروم وارد اتاق شد..
با دیدن اینکه رئیسش بهش خیره شده لبخندشو کنترل کرد و اخمی روی صورتش نشوند.. سمت میزش رفت و پرونده هارو روی میز گذاشت..
+بیا اینجا عزیزم
سرشو بالا اورد و به دستای باز رئیسش نگاه کرد.. چشم غره ای بهش رفت و ازش فاصله گرفت..
_شب توی خونت منتظرتم.. اگه تونستی از دلم دربیاری شب اجازه داری بمونی
پشتشو کرد و بلخره لبخند ذوق زدشو روی لبش نشوند..
قلبش از الان با تصور شب و سوپرایزی که قرار بود داشته باشه بی قراری میکرد..
از اتاق بیرون رفت و نفهمید رئیسش با یه لبخند عمیق به رفتنش خیره شده..
+باشه جوجه فرفریه من..میتونی فعلا قهر باشی.. اما شب بهت نشون میدم که نمیتونی ازم دور بمونی
https://t.me/littelferferihttps://t.me/mee_0_mn