📝دست کم گرفتهشدهترین بخش در جشنوارههای فیلم جهان
نگاهی به انیمیشنهای کوتاه مطرح سال 2016
—Pearl—
این فیلم بیشتر به یک موزیکویدیو شباهت دارد تا یک فیلم کوتاه. داستانِ کاملاً ساده و صمیمی یک پدر و دختر از کودکی دختر تا بزرگسالی او نمایش داده میشود. زندگی آنها در جاده با ساز و آواز میگذرد و ما با حوادث گوناگون که هر کدام نهایتاً ده ثانیه طول میکشند، مواجه میشویم و عامل پیونددهندهی این صحنهها آهنگی است که توسط هم پدر و هم دختر در طول فیلم خوانده میشود. این اثر اولین فیلم واقعیت مجازی است که نامزد اسکار شده، و مخصوص برنامهی
Google Spotlight Stories
ساخته شده تا دید بیننده را به ۳۶۰ درجه گسترش دهد. بنابراین گوشی موبایل مناسبترین وسیله برای تماشای این فیلم است تا بتوان جایجای ماشین، مناظر بیرون و حتی آسمان را هم ببینید. اما علیرغم هیجان انگیزبودن این تکنیک، میتوان گفت کمک چندانی به پیشبرد داستان نمیکند و صرفاً یک تجربه به حساب میآید تا یک لزوم. با این حال، شاید برای شش دقیقه خالی از لطف هم نباشد.
—Borrowed Time—
در این هفت دقیقهی خیرهکننده، ما از حادثهای که سالیان پیش در زندگی یک کلانتر رخ داده تا امروزِ او خبردار میشویم. در طول فیلم با مونتاژ فلشبک «آن حادثهی دردناک و اشتباهِ ویرانگر کلانتر» را با «نمای بسته از قدمهای او برای جلو رفتن به لبهی صخره و کلوزآپ از چهرهی در رنجِ او» در زمان حال مواجهیم. این مونتاژ خیرهکننده از همان دقیقهی اول نفس را حبس میکند و نمیتوان، بدون هیچ زیادهگویی، چشم از روی صفحه برداشت. به سرعتِ برقوباد مردی را میبینیم که با دردی عظیم قدم به قدم به سوی صخرهای میرود، همان صخرهای که سالها –شاید قرنها– پیش، هنگامیکه قصد نجات پدرش از سقوط از آن را داشته، در ثانیهی آخر، به صورت اتفاقی و غیرقابل پیشبینی موجب مرگش شده و حالا گویی جز آن واقعه، چیزی را زندگی نمیکند. بازایستادن ساعت، درست در لحظهی حادثه تا امروز، بیانگر عینی همین مسئله است. در واقع مرحلهی اول یعنی "فاجعه" رخ داده و کلانتر در مرحلهی دوم که "توقف زمان" است، گیر افتاده.
کلانتر خود را به لبهی صخره نزدیک میکند. قدم به جلو بر میدارد و میافتد، ولی در آخرین لحظه به طور غریزی دست به تختهسنگی میگیرد و در زمین و هوا معلق میشود. در همان حال است که آن را میبیند: ساعتی که پدرش به او داده بود. همان ساعتی که ایستاد و او را در این مخمصه زندانی کرد. با دیدن عکس پدرش، در هم میشکند و شاید تنها راه خلاصی از این حلقهي تکرار شونده، همین تجربهی درد باشد. درد، تنها برای جلو رفتن و نایستادن. این مفهوم در دقایق بعد به طور عینی ثابت میشود: او ساعت را در آغوش گرفته، در برابر آن صخرهی مرگبار ایستاده و صدایی ظریف به موسیقیِ در حال پخش در پسزمینه اضافه میشود که صدای عقربهی ساعت است. در واقع او مجبور ورود به مرحلهی سوم یعنی "درد" بوده تا بتواند رها شود. همانطور که کارگردان فیلم اعلام میدارد: «نمیخواستیم یک پاسخ مشخص، یک راه حل برای کنار آمدن با اندوه ارائه دهیم. خیلی از مردم با از دستدادن عزیزانشان دچار عذاب وجدان میشوند: «کاش بار دیگر آنها را میدیدم؛ کاش بیشتر به دیدنشان میرفتم. این داستان حالت اغراقشدهی همان وضعیت است. پایانی که میخواستیم راجع به مردی "ترمیمدیده" نبود. او هرگز ترمیم نمییابد. اما تصمیم میگیرد با این درد به بقیهی راه ادامه بدهد و آن را در زندگی خود حل کند».
با وجودی که این فیلم به تهیهکنندگی شرکت پیکسار ساخته نشده اما هر دوی سازندگان از کارکنان این شرکتاند و تأثیر شیوهی نگاه پیکسار بر سازندگان را نمیتوان نادیده گرفت. پیکسار به ساخت انیمیشنهای "تاریک" مشهور است (البته این مسئله بیشتر ناشی از مقایسهی آن با آثار کمپانی دیزنی است). آثاری چون
Up ، Wall-E، Inside out
و یا حتی آخرین نسخهی
Toy Story
به نحوی با درونمایههای تلخ دستوپنجه نرم میکنند، اما به قول تاشا رابینسونِ منتقد، این احتمالاً تلخترین دستاورد پیکسار است.
از داستان که بگذریم، تکنیکها کاملاً به سبک پیکساری کار شدهاند. وجود کاراکترهای حالتگرا و توجه شگفتانگیز به محیط اطراف و مدلینگ، حاکی از نزدیکی سازندگان به پیکساز است. اولین کلوزآپ از کاراکتر اصلی چنان با جزئیات است که چروک روی پوست، دوخت روی پیراهن و پرزهای جلیقهی او را نیز مشاهده میکنیم. علاوه بر جلوههای بصری، موسیقی فیلم نیز در گیرایی آن بیتأثیر نیست که توسط آهنگساز مشهور فیلم «بابل» ساخته شده.
▫️بخشی از یک مقاله در شمارهی سوم پدیدار
bit.ly/padidarmag03c
https://telegram.me/PadidarMag/68
نگاهی به انیمیشنهای کوتاه مطرح سال 2016
—Pearl—
این فیلم بیشتر به یک موزیکویدیو شباهت دارد تا یک فیلم کوتاه. داستانِ کاملاً ساده و صمیمی یک پدر و دختر از کودکی دختر تا بزرگسالی او نمایش داده میشود. زندگی آنها در جاده با ساز و آواز میگذرد و ما با حوادث گوناگون که هر کدام نهایتاً ده ثانیه طول میکشند، مواجه میشویم و عامل پیونددهندهی این صحنهها آهنگی است که توسط هم پدر و هم دختر در طول فیلم خوانده میشود. این اثر اولین فیلم واقعیت مجازی است که نامزد اسکار شده، و مخصوص برنامهی
Google Spotlight Stories
ساخته شده تا دید بیننده را به ۳۶۰ درجه گسترش دهد. بنابراین گوشی موبایل مناسبترین وسیله برای تماشای این فیلم است تا بتوان جایجای ماشین، مناظر بیرون و حتی آسمان را هم ببینید. اما علیرغم هیجان انگیزبودن این تکنیک، میتوان گفت کمک چندانی به پیشبرد داستان نمیکند و صرفاً یک تجربه به حساب میآید تا یک لزوم. با این حال، شاید برای شش دقیقه خالی از لطف هم نباشد.
—Borrowed Time—
در این هفت دقیقهی خیرهکننده، ما از حادثهای که سالیان پیش در زندگی یک کلانتر رخ داده تا امروزِ او خبردار میشویم. در طول فیلم با مونتاژ فلشبک «آن حادثهی دردناک و اشتباهِ ویرانگر کلانتر» را با «نمای بسته از قدمهای او برای جلو رفتن به لبهی صخره و کلوزآپ از چهرهی در رنجِ او» در زمان حال مواجهیم. این مونتاژ خیرهکننده از همان دقیقهی اول نفس را حبس میکند و نمیتوان، بدون هیچ زیادهگویی، چشم از روی صفحه برداشت. به سرعتِ برقوباد مردی را میبینیم که با دردی عظیم قدم به قدم به سوی صخرهای میرود، همان صخرهای که سالها –شاید قرنها– پیش، هنگامیکه قصد نجات پدرش از سقوط از آن را داشته، در ثانیهی آخر، به صورت اتفاقی و غیرقابل پیشبینی موجب مرگش شده و حالا گویی جز آن واقعه، چیزی را زندگی نمیکند. بازایستادن ساعت، درست در لحظهی حادثه تا امروز، بیانگر عینی همین مسئله است. در واقع مرحلهی اول یعنی "فاجعه" رخ داده و کلانتر در مرحلهی دوم که "توقف زمان" است، گیر افتاده.
کلانتر خود را به لبهی صخره نزدیک میکند. قدم به جلو بر میدارد و میافتد، ولی در آخرین لحظه به طور غریزی دست به تختهسنگی میگیرد و در زمین و هوا معلق میشود. در همان حال است که آن را میبیند: ساعتی که پدرش به او داده بود. همان ساعتی که ایستاد و او را در این مخمصه زندانی کرد. با دیدن عکس پدرش، در هم میشکند و شاید تنها راه خلاصی از این حلقهي تکرار شونده، همین تجربهی درد باشد. درد، تنها برای جلو رفتن و نایستادن. این مفهوم در دقایق بعد به طور عینی ثابت میشود: او ساعت را در آغوش گرفته، در برابر آن صخرهی مرگبار ایستاده و صدایی ظریف به موسیقیِ در حال پخش در پسزمینه اضافه میشود که صدای عقربهی ساعت است. در واقع او مجبور ورود به مرحلهی سوم یعنی "درد" بوده تا بتواند رها شود. همانطور که کارگردان فیلم اعلام میدارد: «نمیخواستیم یک پاسخ مشخص، یک راه حل برای کنار آمدن با اندوه ارائه دهیم. خیلی از مردم با از دستدادن عزیزانشان دچار عذاب وجدان میشوند: «کاش بار دیگر آنها را میدیدم؛ کاش بیشتر به دیدنشان میرفتم. این داستان حالت اغراقشدهی همان وضعیت است. پایانی که میخواستیم راجع به مردی "ترمیمدیده" نبود. او هرگز ترمیم نمییابد. اما تصمیم میگیرد با این درد به بقیهی راه ادامه بدهد و آن را در زندگی خود حل کند».
با وجودی که این فیلم به تهیهکنندگی شرکت پیکسار ساخته نشده اما هر دوی سازندگان از کارکنان این شرکتاند و تأثیر شیوهی نگاه پیکسار بر سازندگان را نمیتوان نادیده گرفت. پیکسار به ساخت انیمیشنهای "تاریک" مشهور است (البته این مسئله بیشتر ناشی از مقایسهی آن با آثار کمپانی دیزنی است). آثاری چون
Up ، Wall-E، Inside out
و یا حتی آخرین نسخهی
Toy Story
به نحوی با درونمایههای تلخ دستوپنجه نرم میکنند، اما به قول تاشا رابینسونِ منتقد، این احتمالاً تلخترین دستاورد پیکسار است.
از داستان که بگذریم، تکنیکها کاملاً به سبک پیکساری کار شدهاند. وجود کاراکترهای حالتگرا و توجه شگفتانگیز به محیط اطراف و مدلینگ، حاکی از نزدیکی سازندگان به پیکساز است. اولین کلوزآپ از کاراکتر اصلی چنان با جزئیات است که چروک روی پوست، دوخت روی پیراهن و پرزهای جلیقهی او را نیز مشاهده میکنیم. علاوه بر جلوههای بصری، موسیقی فیلم نیز در گیرایی آن بیتأثیر نیست که توسط آهنگساز مشهور فیلم «بابل» ساخته شده.
▫️بخشی از یک مقاله در شمارهی سوم پدیدار
bit.ly/padidarmag03c
https://telegram.me/PadidarMag/68