TGStat
TGStat
Qidiruv uchun matnni kiriting
Ilg‘or kanal qidiruvi
Uzbek
Sayt tili
Russian
English
Uzbek
Saytga kirish
Katalog
Kanal va guruhlar katalogi
Kanallar qidiruvi
Kanal/guruh qo‘shish
Reytinglar
Kanallar reytingi
Guruhlar reytingi
Postlar reytingi
Brendlar va shaxslar reytingi
Analitika
Postlarda qidiruv
Telegram'ni kuzatish
Telegram Analytics
TGStat хизмати янгиликларидан бохабар бўлиш учун обуна бўл!
Каналга ўтиш
reklama
TGAlertsBot
Каналингиз репостлари ва эсловлари ҳақида хабар беради.
Ботга ўтиш
reklama
SearcheeBot
Telegram-каналлар оламидаги сизнинг йўлбошчингиз.
Ботга ўтиш
reklama
TGStat Bot
Telegram'дан чиқмай туриб каналлар статистикасини олиш
Ботга ўтиш
reklama
Statistika
Saralanganlar
Somewhere to Avas posts
@WrittenbyAva
Kanal geosi va tili:
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa:
ko‘rsatilmagan
Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Saralanganlar
Kanal siznikimi?
Tasdiqlash
Канал в реестре блогеров РКН?
Tasdiqlash
Kanal tarixi
Postlar filtri
Oyni tanlash
Noyabr 2024
Oktabr 2024
Sentabr 2024
Avgust 2024
Iyul 2024
Iyun 2024
May 2024
Aprel 2024
O‘chirilganlarni yashirish
Repostlarni yashirish
Somewhere to Avas posts
18 Nov, 01:30
Telegram'da ochish
Ulashish
Shikoyat qilish
جنگ است بین این دل و عقلش.بر سر تو.
کنجکاو نشو،هیچکدام برنده نیستند.اما هیچ یک از شکست نمی نالد.در این جنگی که اشک جانشین خون شده و کاسهی خون جانشین چشم ها، ایستاده اند.صلاحشان کلمات بیشرمانه ایست که زخم خنجر ها را ناچیز میکند و مرگ را برای هر یک آرزو ای شیرین.
دیوانگیست.چرا که دیوانگان اند که اگر تو بمانی،چشم را بر جنگ میبندند و به درد عادت میکنند.
پس توهم چشم از این مردم بگیر که آنها عشق ندیده اند.نمیدانند که عاشق اگر عاقل شود که دیگر دیوانهی معشوقش نیست.
دیگر گمشده در نوازش های معشوقش نیست
پس تا تو باشی و من،تن به عاقل شدن نمیدهم.
این من تار مویی از تو را فدای عاقل شدن نمیکند.
418
1
3
Somewhere to Avas posts
3 Nov, 02:50
Telegram'da ochish
Ulashish
Shikoyat qilish
شب.شب ها.شب های بی انتها ای که قصد جانم را کردهاند.
و تو دوری.فرسنگ ها دور.
دارند تو را از من میگیرند.حتی گره های کور قلبم به بودنت هم نمیتوانند تو را نگه دارند،چه برسد به اشک های که بیفایده ترین نوع التماس اند.
قاصدک ها نمیتوانند تو را نگه دارند.حتی آنهایی که بار سنگین آرزویم را به آسمان ها کشیدند،بلکه بمانی.
اما نماندی و باران نبودنت را توجیه نکرد.تنها به حال قلب خرد شدهی من گریست.
ارزو میکردم ای کاش اشک هایم مانند باران بند می آمدند تا سیل غم ها مرا به تاریکی وجودم نبرد.دریغ از ان که،من سال هاست ان را خانه نامیده ام.
خانه ای که تو برایم بنا کرده ای.
آنجایی که بر دیوار هایش ناشایستگی حک شده و بوی ترس میدهد.ستون هایش از تردید میلرزند،گویی چشم انتظار تلنگری برای فروپاشی هستند.آنجایی که نگرانی جانشین آرامش است و من، کودکی شکننده ام.
حال که تو رفته ای ساعت ها در این خانه میمانم و به در چشم میدوزم بلکه بیآیی.
اما نمیآیی.
ماه ها در این خانه میمانم،چرا که تنها آن به یاد دارد چه بر من گذشت و چطور نوشتی پایان داستانی را که میگفتی بی انتهاست.پایانی تلخ .مانند نگاهت.
اما روزی ، من از این خانهی زخم ها دل میکَنَم.
یادگار خاطراتمان را در همان سایه ها رها میکنم،بلکه جایی روشن تر را بیابم.
بلکه منه گم گشته را بیابم.
و در آخر
به خودم باز میگردم،چرا که راه برگشت به تو،پر از خار هاییست که به بودنت نمی ارزند.
خار هایی که ذره ذره،مرا از خودم میگیرند.
پس اشکالی ندارد که رفتی،روی شانهی خودم اشک میریزم.
10
0
0
1
Somewhere to Avas posts
6 Oct, 00:17
Telegram'da ochish
Ulashish
Shikoyat qilish
ما هرگز به امروز برنمیگردیم،اما تو خاطرات را بر ندار.
میدانم که خاطرات هر روز گذشته ات را سال هاست که از این روز،به آن روز دنبال خودت میکشی.حتی غم آلود ترینشان را در گوشه کناری از این روز های بی شمار رها نمیکنی تا حداقل،کمی شانه هایت سبک تر شوند.
گاهی اوقات آرزو میکنم دچار فراموشی شوی.شاید حال دلت آن موقع بهتر باشد.
اگر چنین زمانی فرا برسد،شاید، من هم با بار سنگین خاطراتت،از روی دوشت بیافتم و حتی قلبت هم دیگر گرمی آغوشم را به یاد نیآورد و قلبم را هزار تکه کند.
میگویم فدای سرت،اما تو باورم نکن. من دروغ های بسیاری میگویم.
ما هرگز به امروز بر نمیگردیم،اما کاش بر میگشتیم.
تا بار ها و بار ها خودم را میان دستانت پیدا کنم.جایی که زمزمه های عشق مرا در بر میگیرد و بوسه هایت قلبم را نوازش میکند.
تا دیگر نگران جا ماندن در روز های گذشتهات نباشم،بدانم که برمیگردی و مرا برمیداری.
تا دیگر صدای بودنم التماس نکند،
ما هرگز به امروز بر نمیگردیم، مرا هم برمیداری؟
12
0
0
1
Somewhere to Avas posts
26 Apr, 13:57
Telegram'da ochish
Ulashish
Shikoyat qilish
آغاز ما کودکانه بود.
همانطور که من بودم. کودکی بودم ناشی عشق.کم سن و سال تر از درک معنای گم شدن در چشمان کسی.
چه میدانستم از سیاست های بازی عشق؟گمان میکردم اگر قلب آدم ها را با لطافت نوازش کنم آن را تقدیمم میکنند. بی پروا و بی خبر، خیره به زیبایی چشمانش زمزمه میکردم که دوستش دارم و لبخندش تنها جواب قلب ساده ام بود.
مگر این منه دلباخته چند سال داشت که قلبش از سردی حرف هایت درد بکشد؟
گله نه از توست نه از آن دنیای وسیعی که داشتی.
گله از درخشش ستاره های چشمانت است.
از ترانهی خنده هایت که به جان من عاشقی را پیوند میزد.
میگفتی منطق همیشه راست ترین راه است و احساسات سرابی بیش نیستند.
چیست این سراب تو که سال هاست در ان غرق میشوم و نمیمیرم؟
یادم است در یکی از شبهایی که قلبم قلم بر دست گرفته بود و زندگی ام را با جوهر اشک هایم مینوشت پرسیدی:« نمیترسی از نزدیک شدن به من؟منی که نویسنده پایان هام؟»
دقیقا در همان لحظه، برای دنیای کوچک من،هیچ خانه ای امن تر از کنار تو بودن وجود نداشت.
هیچ حسی آزادانه تر از مبحس آغوشت نبود
گفتم: اگر رهایم کنی چه؟
گفتی: هنوز برای غرق شدن در این غم، کودکی.
پرسیدم: برای در آغوشت بودن هم کودکم؟
و گفتی : در آغوشم بزرگت میکنم.
حالا کجایی که ببینی سر تو پیر شده ام.
بی کفایتی زمینم زد و استخوان هایم از تلاش های بی فایده برای داشتن قطره ای از عشق تو تیر میکشیدند. اما باز هم میخواندم.
داستانمان را می خواندم،نوشته هایت را می خواندم،جادوی چشم هایت را میخواندم.
چطور باور کنم که کلماتت بهره گرفته از عشق نبوده؟
معشوقهی کودکی هایم،
من در ان روز های تنگ و خوفناک پس از تو قاتل شدم.
قاتل احساسات بیکرانم که تمام ادمها حرارتش را حس میکردند.
در ان روز ها،عشقم به هر چیز را کشتم.
عشقم به نقاشی دنیایی که حالا خاکستری شده بود
عشقم به ثبت لحظه ها در آلبوم عکس ها.
و عشقم به نوشتن.
همین است که بعد از چند سال از تو مینویسم.
پس از تو ادمها چیزی جز شبح نبودند. من هم سایه ای بیش نبودم.
سایهای که حالا خودش عشق را از خودش میگیرد.
سایه ای که از کودکی امیدوار ساخته شد.
کودکی که حتی امیدش را به بودن تو گره زده بود.
اما حالا این سایه قلم بر دست گرفته،میخواهد تو را بنویسد،بخواند و مانند تمام کتاب ها،ببندد و در کتاب خانهی خاطراتش بگذارد تا خاک بخوری.
میخواهد سیاهی عزا را از زندگی اش بردارد و بگذارد کمی نور خورشید بتابد
چه بسا،این بار عاشق روشنایی ان شود.
38
0
0
3
4
ta oxirgi post ko‘rsatilgan.
Yana ko‘rsatilsin
5
obunachilar
Kanal statistikasi
Kanalda mashhur
جنگ است بین این دل و عقلش.بر سر تو. کنجکاو نشو،هیچکدام برنده نیستند.اما هیچ یک از شکست نمی نالد.د...
ما هرگز به امروز برنمیگردیم،اما تو خاطرات را بر ندار. میدانم که خاطرات هر روز گذشته ات را سال ها...
شب.شب ها.شب های بی انتها ای که قصد جانم را کردهاند. و تو دوری.فرسنگ ها دور. دارند تو را از من می...