#دلتنگیها ۱۹
شب را به صحبتی
من
در سطح کوچکی
خلوت کردم،
سطحی عزیز و پهناور را
وقتی
به صحبت تو نشستم؛
لحن تو تخت آسایش شد.
صبح دهان تو
این حجرهی فراغت من
انسان سالیا را تا کوچههای تاول برد
دیدم صدای تو
ظهر همه صداهاست
انسان رفتهی «رؤیا» را٬
چندانکه سالیا
از کوچه های تاول باز آورد؛
گفتم صدای آدمی
ظهر همه صداهاست
و ظهر زحمت
-زوبین ظهر-
از طول درهها
-گلوی بادها-
گریخت.
در کوچههای افسانه
اینک!
پلکی به خواب می رود
پایی برهنه ، تاول را
-سرشار عطر-
میکشند
طفلی که پرورش بود
-آنجا در آن عزیزِ پهناور-
طفلی که ناگهانی بود
از اسکناس عیدی کشتی
میسازد
که بارش از اعداد است.
از سطح کوچک تو،
از اندکی که مردمک توست
-از تنگه های دور-
میآیم.
از بادبانهای بیباد
کز پلک تو
ترحم بند را
فریاد کردهاند؛
من از مسافت رنگ
من از بلاغت نور
میآیم.
@Yadollah_Royai
شب را به صحبتی
من
در سطح کوچکی
خلوت کردم،
سطحی عزیز و پهناور را
وقتی
به صحبت تو نشستم؛
لحن تو تخت آسایش شد.
صبح دهان تو
این حجرهی فراغت من
انسان سالیا را تا کوچههای تاول برد
دیدم صدای تو
ظهر همه صداهاست
انسان رفتهی «رؤیا» را٬
چندانکه سالیا
از کوچه های تاول باز آورد؛
گفتم صدای آدمی
ظهر همه صداهاست
و ظهر زحمت
-زوبین ظهر-
از طول درهها
-گلوی بادها-
گریخت.
در کوچههای افسانه
اینک!
پلکی به خواب می رود
پایی برهنه ، تاول را
-سرشار عطر-
میکشند
طفلی که پرورش بود
-آنجا در آن عزیزِ پهناور-
طفلی که ناگهانی بود
از اسکناس عیدی کشتی
میسازد
که بارش از اعداد است.
از سطح کوچک تو،
از اندکی که مردمک توست
-از تنگه های دور-
میآیم.
از بادبانهای بیباد
کز پلک تو
ترحم بند را
فریاد کردهاند؛
من از مسافت رنگ
من از بلاغت نور
میآیم.
@Yadollah_Royai