آنیه||


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


آنیه||
ضعف های مرا پای مکتب من نگذارید||
https://t.me/BiChatBot?start=sc-777055-Gjy9cw9

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


یا من بچه سر راهی‌یم 😅
یا مامانم منو بزرگ نکرده😂


می‌گم مامان جان میای بریم باغ رضوان امروز پنجشنبه است‌آ :)
مامان : بریم باغ رضوان چی‌کار روحیه مون خراب می‌شه‌.
:////
بعدم مگه شما روزه نیستی تو این گرما می‌خوای بری باغ رضوان از همین‌جا فاتحه بخون.
:////


امروز خدا برای هر کدوم تون یه دعای مستجاب شده کنار گذاشته.
پرسید: چرا آقا جون ؟ چرا امروز ؟
گفت : چون‌امروز نصف‌ دین‌تون رو به‌جا آوردید.




میگن مستی گناه به انگشت ملامت!
باید مستها رو حد زد به شلاق ندامت!!

مستی گناهه ؟
پس تکلیف ماکه‌ مست‌حُب‌حیدریم چیه؟!


دویست‌و‌چند تکه استخوان. dan repost
آهنگِ‌ بدون تو، از سینا سرلک.
- این موسیقی رو از همه‌ی خوانده‌های این خواننده بیشتر‌ دوست دارم.
تورو خانمِ آنیه، شاید باید اِلان نامید. به معنیِ ظرافت متفاوت.
https://t.me/ani_yeh


بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر




حوالی سه بامداد بود. روی تخت بغل صندلیم نشسته بودم سرم رو به دیوار تکیه دادم بودم و در حالی که دستم درد می‌کرد به لامپ‌اتاق خیره شده بودم (یه حالت خود آزاری داشتم نگاه می‌کردم بهش تا چشم‌م رو بزنه.) همه جا غرق سکوت بود ، و من ۴۰ درصد هوشیاری داشتم و طبیعتاً مغزم خواب بود. صدای فریاد بلند شد نمی‌فهمیدم چی میگن فقط می‌شنیدم یه صدای غیر عادی داره میاد و هی نزدیک می‌شد.با صدای باز شدن درو برخورد محکم‌ش به دیوار سیخ شدم ضربان قلبم رفته بود بالا ، می‌خواستم شاکی بشم بگم این چه شیوه‌ی غلطی بود که بدین حالت وارد اتاق شدید که چشم‌م به دختر بچه بی حال روی دست مادر افتاد. نرس (پرستار) رسید گفت :خانم دکتر تب شون بالا بوده مادرش خواب‌ش برده تشنج کردن. مستعجل وار خیز برداشتم سمت دختر بچه از دست مادر گرفتم‌ش همین که رو دو دستم بغلش کردم درد دستم مثل یه پُتک خورد توی سرم انقدری بهم فشار آورد که اشک چشمم از درد شروع به ریزش کرد. مادرش فقط داد می‌زد لهجه داشت و نمی‌فهمیدم چی‌میگه. دختر بچه بیدار بود اقدامات لازم انجام شد‌ و خواستم حداقل تا صبح تحت نظر خودمون باشه ، پدرش اومد دو دستی بچه رو بغل کرد و در حالی که از اتاق من خارج می‌شد با همون و زبان لهجه خاص خودشون خطاب به خانم‌ش با لحن نه چندان مناسب یه چیزی گفت که به پشتوانه‌ی اون خانم شروع کرد چنگ کشیدن توی صورت‌ش یه آن ترسیدم تاحالا من همچین رفتاری ندیده بودم فقط دست هاش رو گرفتم گفتم: نکن عزیزمن نکن. نمی‌فهمیدم چی میگفت آقای "م‌ن" و خانم "ع‌و" رسیدن و تا درب خروجی اتاق من مشایعت‌ش کردن. من موندم و صدای توی گوشم ، تداعی شدن صحنه هایی که دیده بودم دقیقا در مرکز اتاق و خدا می‌دونه که چندتا مسکن خوردم تا این دست آروم گرفت. حوالی ۵ صبح بود به خانم دکتر گفتم دیشب همسر اون خانم چی بهش گفت که صداشون بلند شد سرش رو نزدیک سرم کرد و گفت : بهش گفت فردا صبح طلاق‌ت می‌دم و... دلم هُری ریخت. مدام از خودم می‌پرسیدم اینه زندگیه مشترک ؟ اینه ازدواج ؟ اینه ... تقریباً ساعت ۵ صبح بود بعد سحر حالت تهوع شدید پیدا کردم کت‌م رو پوشیدم رفتم محوطه داشتم قدم می‌زدم در حالی که می‌لرزیدم دیدم پشت ساختمون همون خانم و آقاهه نشستن خانمِ نشسته بود و آقا روی پاهاش خوابیده بود. عینکم همراهم نبود چشم هام رو ریز کردم ببینم درست دیدم یا نه که نشد تشخیص بدم بهشون نزدیک شدم از پشت سر و از لهجه‌شون در حالی که داشتن آروم آروم با هم حرف می‌زدن فهمیدم خودشون هستن. انقدر دلم قرص شد که قادر به وصف‌ش نیستم فقط موقع برگشت گفتم کَرَمت و شُکر. موقع خشم هیچ کدوم نمی‌فهمیم چی داریم می‌گیم یا چه کاری داریم انجام می‌دیم. اومدم داخل اتاق نزدیک شش صبح بود و من ۷ می‌تونستم برم خونه ، همین که نشستم رو صندلی در اتاق رو زدن و صدا آشنا بود گفتم به به آقای داماد بفرمایید تو دکتر وارد شد بعد از احوال پرسی و شرح ما وقع گفت یک ساعت زود تر اومدم که شما زود تر برید خونه ، ادمین‌م پاشد و جل و پلاس‌ش رو جمع کرد و الان خوابیده روی تخت اتاقش و داره درد معده‌ی ناشی از مصرف مسکن های سحر رو متحمل می‌شه و جرات هم نداره حرف بزنه و الا مامان خانم‌ش سر به شکایت و ... می‌گشاید.
بلی:)خدا عاقبت همه مون رو ختم بخیر کنه.


زیاد خوشایندم نیست وقتی بیمار ندارم برم بیرون با پرستار ها و سایر پزشکان و کادر معاشرت کنم. یعنی در واقع اگر کار ضروری نداشته باشم از صبح تا پایان زمان کاری‌م داخل اتاقم نشسته‌م ، فقط دو ساعتی یکبار یه نفر در میزنه میاد داخل میگه: دکتر خوبین ؟ سر و صدا تون نمیاد؟ منم نشانه هایی از حیات رو ابراز می‌کنم و تمام.
حالا چرا ؟ چون حس می‌کنم سرم به کارم باشه بهتره.




دلم نمیاد اشک تون رو در نیارم.
آفتاب غروبی اشک بریزیم ؟


اگه یه پسر داشتم
حیف حیف حیف!


جالب اینه انقدر خندید که کلاً ترس از یادش رفت. در آخرم گفت می‌شه خودتون بزنید.گفتم ، نه عزیزمن آقای /// پرستار انجام میدن براتون😂


قبل از عید یه بسته بادکنک خریدم ، گذاشتم داخل کشو هر بچه ای اومد یه دونه بهش دادم. آخریش رو دو دقیقه پیش دادم به یه آقا پسرِ ۱۹ ساله که از آمپول می‌ترسید.😂


گفتم : حاج خانم چرا انقدر دیر مراجعه کردید ، نگفتید خدایی ناکرده به چشم تون آسیب میزنه؟!
گفت : من حج نرفتم.
گفتم : بله معذرت می‌خوام دفترچه تون رو بدید به من مادر جان.
گفت : من مادرت‌م نیستم.
دهن‌م بسته شد دیگه.
گفتم : ببخشید ، دفترچه رو لطف می کنید.
گفت : دفترچه از سر قبرم بیارم.
نمی‌دونستم چی‌بگم دیگه ، لال شدم.
گفتم : از نظر من جراحی احتیاج نداره ، حوله‌ی گرم بذارید روش تا کم کم رفع می‌شه ولی باز هم این آدرس دکتر/// هست متخصص هستند در این زمینه بهشون مراجعه کنید تا مطمئن باشید‌.
گفت : همه تون همین‌ید کار برا آدم نمی‌کنید فقط مریض در به در را پاس می‌دید بهم تا کاسبی کنید.
رفت درم محکم کوبید بهم.
انقدر محکم که هنوز تن و بدنم داره می‌لرزه.


- میم اَلِف dan repost
حالا که صدای اذان تو شهر بلنده، به قول آقامصطفی چمران تو فیلم چ:
_ تا وقتی صدای اذان از گلدسته‌های مسجد بلنده، ناامیدی گناه کبیره‌س!


خیلی برام عجیبه !
در جواب تبریک روز دندان پزشک
برای من شعر فرستادن میگن میشه این و به عنوان هدیه روز دندان پزشک برام بخونید و یه سری حرف دیگه که نفهمیدم چی به چیه :/
مجدد هی روزگار 😂


موسیقی زیبایی داره ♡
حالا شما به اشخاص داخل ویدئو به چشم پدر دختری نگاه کنید :)


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
:)

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

101

obunachilar
Kanal statistikasi