تو یه دنیا دیگه، همین ساعتها تو بازار رشت قدم میزدم. سبزی معطر خریدم برای نهار فردا و چشمهام دنبال سیر تازه میگرده. مرد پرتقال فروش با آواز من رو به سمت دیگری از بازار فرا میخونه و راسته ماهی فروشها وسوسهام میکنه تا قید اناربیج رو بزنم و به کولی و ماهی سفید فکر کنم. شاید هم کیلکا..
درست تو نقطه ثقل بازار قرار گرفتم. آدمها، صداها و رنگها رو تو آغوش میگیرم، برای روزهایی که شاید "خاطره" لازم شد.. برای زندگیهای دیگری که اونقدر از بهار دورم که درخت انجیر خونه حاجی بابا رو از یاد بردهام. همون درختی که بابابزرگ با دستهای رنجورش پای ریشههاش آب میریخت و ما نوههای کوچک و بزرگ پر سر و صدا انجیرهای زرد و درشت رو از شاخههای پایینی میچیدیم. همونی که بعد از رفتن حاجی بابا، دیگه چنگی به دل نمیزد. نه درخت و انجیرهاش بلکه کل خونه و اتاقهاش و خاطرههاش..
حالا بیشتر از هر زمان دیگری، قدر عکسهایی که گرفتهم رو میدونم. هر از گاهی یکی از عکسها رو برمیدارم تا آدمها، صداها و رنگها رو از یاد نبرم. دنیای خیالی میسازم و در اون قدم میزنم و به این فکر میکنم که برای نهار فردا مرغ بخرم یا کمی سبزی معطر بیشتر که باز هم اناربیج درست کنم. دنیایی که در اون خبری از خانه نشینی نیست و من درست مثل بقیه آدمهاش عصرها تا نیمهشب تو قهوهخانهها جمع میشدیم و وقتی هم که تعطیل میشد، به خیابانها پناه میبردیم؛
درست تو نقطه ثقل بازار قرار گرفتم. آدمها، صداها و رنگها رو تو آغوش میگیرم، برای روزهایی که شاید "خاطره" لازم شد.. برای زندگیهای دیگری که اونقدر از بهار دورم که درخت انجیر خونه حاجی بابا رو از یاد بردهام. همون درختی که بابابزرگ با دستهای رنجورش پای ریشههاش آب میریخت و ما نوههای کوچک و بزرگ پر سر و صدا انجیرهای زرد و درشت رو از شاخههای پایینی میچیدیم. همونی که بعد از رفتن حاجی بابا، دیگه چنگی به دل نمیزد. نه درخت و انجیرهاش بلکه کل خونه و اتاقهاش و خاطرههاش..
حالا بیشتر از هر زمان دیگری، قدر عکسهایی که گرفتهم رو میدونم. هر از گاهی یکی از عکسها رو برمیدارم تا آدمها، صداها و رنگها رو از یاد نبرم. دنیای خیالی میسازم و در اون قدم میزنم و به این فکر میکنم که برای نهار فردا مرغ بخرم یا کمی سبزی معطر بیشتر که باز هم اناربیج درست کنم. دنیایی که در اون خبری از خانه نشینی نیست و من درست مثل بقیه آدمهاش عصرها تا نیمهشب تو قهوهخانهها جمع میشدیم و وقتی هم که تعطیل میشد، به خیابانها پناه میبردیم؛