خدابانو


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


دلنوشته های روزانه و خاطرات واقعی یک زن , یک مادر ,یک هنرمند و یک معلم
لینک پیام ناشناس :
https://telegram.me/dar2delbot?start=send_M1WoWw

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


پیشنهاد میکنم در گوگل ( آب طعم دار ) را سرچ کنید و انواعش و مزایاشو مطالعه کنید


آب طعم داری که شما ازم پرسیدید 😊
سرشار ازویتامین ث . شادابی و تنوع
این بار : سیب . پرتقال . جعفری . آبلیمو

میتونید آب گازدار هم بهش اضافه کنید
@khodabanoo


تیپ فکری یه پزشک با تیپ فکری یه معلم خیلی متفاوته ...
پزشک خیلی رئال و واقع گرا به قضیه نگاه میکنه و ترجیح میده بیمار هر چه سریعتر با واقعیت روبرو بشه تا بهتر مراقب خودش باشه
اما ... یک معلم در عین رئال بودن ترجیح میده روح دانش آموزش بهم نریزه , به هیچ وجه بهش دروغ نمیگه ولی کلمات را ملایمتر و محتاط تر بیان میکنه ...

( ف ) دانش آموز کلاس اولی مدرسه ما که بطور مادرزادی مشکل پوکی استخوان و نرمی استخوان داره ...
معلم کلاس اول متوجه استرس شدید ف شده و به مادر تذکر دادن که بهتره با یه مشاور کودک صحبت کنید
مادر ف : ولی دکترش گفتن استرس داشته باشه تا دست و پاش به جایی نخوره
معلم : نه ! منظور دکتر این بوده که توجیه ش کنید که تو نباید بدو بدو کنی نه اینکه ترس بندازید تو دلش
مادر : دکتر گفته باید ترس داشته باشه

ما : 😂😂😂😂😂
معلم کلاس اول : ☹️🤦‍♀🤦‍♀ استرس مانع از درس خوندنشه ...
دکترش باید میگفتن : ف جون مراقب خودت باش تو پات زود میشکنه و خانواده هم باید توجیه ش کنن نه اینکه هول توی دلش بندازن

مادر ف که متوجه بازخورد منفی این استرس در کودکش نبود: نمیدونم دکتر گفته
ما همچنان : 😂😂😂

@khodabanoo


روانشناسی🍃موفقیت | انگیزشی dan repost
✍💎
خوشبخت بودیم
اما هیچوقت نتونستیم از کنار هم بودن لذت ببریم
چون باید پولامون رو پس انداز میکردیم واسه خرید خونه
همیشه هر چیزی رو که دوست داشتیم میگفتیم الان نه
الان باید خونه بخریم.
باهزارسختی و کُلی صرفه جویی کردن پولامون رو پس انداز کردیم..
بالاخره
موفق شدیم خونه رو خریدم.

از فردای اون روز به فکر این بودیم لوازم خونمون رو جدید کنیم.
گوشت و مرغ توخونه همیشه باشه میوه های چند رنگ داشته باشیم.
با اومدن بچه به فکر این بودیم که بچمون لباساش خوب باشه


خلاصه تا وقتی بچه هامون سرو سامون گرفتن
هر روز‌ دغدغه چیزی رو داشتیم .
خونه بزرگ تر_ماشین بهتر_مبل زیباتر_خرج دانشگاه_عروسی جهیزیه و...

روزها گذشت وما پیر شدیم.
ما موندیم و یه خونه بزرگ
یه ماشین پارک شده توی پارکینگ که استفاده نمیشه
بچه هایی که درگیر زندگی خودشونن.

ما پیر شدیم و از زندگی لذت نبردیم.
پیر شدیمو یادمون افتاد هنوز اون کافه که قرار بود اولین سالگرد عروسیمون بریم نرفتیم.
یادمون افتاد اون شام رویایی دونفره رو نخوردیم
یادمون اومد هیچ سالگرد ازدواجی رو نگرفتیم

یادمون اومد چقدر زود تولد هم دیگر رو فراموش کردیم
یادمون اومد پشت تلفن فقط لیست خرید رو گفتیم
حال همو نپرسیدیم

یادمون اومد چقدر دوستت دارم بود که باید هر روزبه هم میگفتیم اما نگفتیم
یادمون اومد عکسای دونفرمون رو هم نگرفتیم


از این زندگی ما فقط یادگرفتیم داشتن خونه و ماشینش رو

هیچکدوم نمیخوایم خوشبخت باشیم
درسته ریخت و پاش و ولخرجی خوب نیست اما اینجوری هم نه دیگه

1_ازالان کافه های زندگیتون رو برین فردا دیره .
2_با همسرتون شام برین رستوران.
3_لباسای قشنگتون رو براهم بپوشین.

4_تولدها رو فقط با یه کیک یا شاخه گل بگیرین
باورکنید کافیه
5_سالگرد ازدواجتون رو شام برین بیرون
نذارین اون روز فراموش بشه.

6_هر روز بگین که همو دوس دارین.
7_گاهی فقط با یه شاخه گل یا یه روسری همسرتون رو سورپرایز کنید
8_عکسای دونفره زیادی رو بگیرین شاید همیشه اون یکی نبود

باهمین چند تا مورد زندگی قشنگ میشه وقت زیادی نمیخواد
هزینه زیادی هم نمیخواد
ماهی یه بار به کافه برین مطمئن باشید با پولش پادشاه نمیشین.

گاهی شام رو باهمسرتون به رستوران برین مطمئن باشین با سالی سه چهار بار رستوران رفتن نمیتونین خونه بخرین.

تولد فقط سالی یک باره سالگرد ازدواجتونم همین طور.
برگزارش کنین ساده ولی برگزار بشه.


ما فقط یک بار به دنیا میایم و یک بار زندگی میکنیم.شادی و لبخندرو به شریک زندگیمون هدیه کنیم و هر روز به خدانزدیکتر بشیم.

💟 @asrare_movafaghiyat


خب ! آب طعم دارم برای باشگاه آماده س ( آب و آبلیمو و دو تا فیله پرتقال و چند تا برش سیب و کمی دارچین )
یه دمنوش بلوبری هم خوردم ...
رفتم که برم 🏃‍♀🏃‍♀🏃‍♀


زنگ تفریحه و توی کلاس ماندم تا طرح گلها رو روی مقوا بزنم تا ساعت بعدی وقتمون تلف نشه ...
هندزفری را میزنم و ترانه بیست هزار آرزو را گوش میکنم ... به عالم خودم میرم و حس خوبی میگیرم ...
آ در کلاسو باز میکنه و میگه : خانوم خانوم
ترانه را استوپ میکنم و میگم : جانم ؟
آ: خیلی دوستتون دارم
من : جونم ! من بیشتر ... بدو برو حیاط

دوباره ترانه .... و عالم خودم
در باز میشه ... آ : خانوم! زبان گوش میکنید ؟
من یاد گنجشک ساعت میفتم ... و میگم : شما چرا تو کلاسی ؟
آ : خانوم اینجا باشم گلها را ببینم ؟
من : بله 😞
ترانه را روشن میکنم ... گلهای پنج پر را تند تند میکشم ...
میبینم که لبهای آ داره تکون میخوره ...

دلم میخواست بهش بگم الان واقعا دلم میخواد تنها باشم 😭😭
من : جانم ؟
آ : کی میام کلاس شما ؟
من : 😭😭بزودی عزیزم ... زنگ خورد برو کلاست , دوسِت دارم ...




یه خواب خوب پر از رویاهای خوب و صورتی براتون آرزو دارم
و انرژی عالی برای شروع سه شنبه 🙋


بیست هزار آرزو / محسن چاووشی

@khodabanoo


توی پارک👩‍🌾 ...

یه پسر کوچولوی نازنازی با یه حرکت انتحاری , جفت پا رفت توی باغچه ی پر گِل ...
مامانش که کلی میزامپلی کرده و جیگری بود تند تند شروع کرد جیغ زدن که : بیا بیرون فلان فلان شده... وای لباساشو
چهره پسرک اما... شاد از کشف گِل و انگار حرفهای مامان را نمیشنید ... باز هم به سمت گل دوید و این بار کفششو محکم کوبید توی گِل و شلوارش پر ازگل شد ...
مامانش اینبار آشفته شد و هر آن بود پسرک کتک بخوره
من چنین مواقعی سکوت برام سخته ...
من : خانوم ! جسارت منو ببخشید ولی پسر شما داره گل را کشف میکنه , فکر کنم اولین باره داره میبینه
خانوم : بله 😒
من : ازجنس گِل خوشش اومده , داره آزمون و خطا میکنه
جسارتمو ببخشید بذارید تست کنه خلاق میشه ...
برای ما مامانها سخته ولی بچه ها لذت میبرن , گل آرام بخش هم هست
خانوم : آخه ببین سرتاپاشو ...
من : با همینکارا خلاق میشه ... نهایتش لباسشو عوض میکنید ... بازم جسارتمو ببخشید

خانوم چند لحظه ای آروم شد و کنار باغچه نشست و خودخوریش کاملا مشهود بود و پسرک نمیدونست با این حجم خوشحالی توی گِل چیکار کنه ....

@khodabanoo


من هیچ استعدادی در کوتاه نویسی و مینیمال نویسی ندارم 🤷‍♀🤷‍♀


اینکه به نوجوان نسل امروز یاد بدیم از غم پدرو مادر , از درد کشیدن انسانها ما هم باید درد بکشیم چون ما انسانیم خیلی نیاز به مهارت داره ...
رهروان دین انسانیت روز بروز دارن کمتر میشن ... و این اشکال رفتار ما بزرگترهاست ...
اولین گام رفتار خودمونه ... که آیا نسبت به پدر و مادر پیرمون چه رفتاری داریم ؟؟ آیا شب یلدا خودمون را ملزم میدونیم کنار اونا باشیم یا دورهمی مجردی را میپسندیم ؟؟؟
آیا از تنهایی نسل کودکان بی سرپرست و سالمندان در بهزیستی دچار درد میشیم و نوجوانمون غصه مون و یا حتی کمک کردنمون را میبینه یا در اوج سنگدلی میگیم اینا که تحت نظر دولتند و به ما ربطی نداره ؟؟؟ آیا عید نوروز دف میبریم خانه سالمندان یا فقط به فکر رنگ سال هستیم ؟؟؟

نوجوانان امروز, دارن در اوج بی دردی و بی خیالی بزرگ میشن و این یعنی فاجعه ی آینده ...
این فاجعه ... این بی خیالی نوجوانان به میزان بحران آب خطرناکه !!!
بحرانی که میتونه تمام اخلاقیات ایران را به باد بده

من دارم نسل نوجوانان را در اطرافم میبینم ... اصلا با ما قابل قیاس نیستن... ما کسانی بودیم که با زلزله بم ساعتها گریستیم و هر چه لباس نو بود و نبود فرستادیم بم ! ما کسانی بودیم که دست ننه جان را میگرفتیم و میبوسیدیم و پله پله راهنماییش میکردیم ... ما کسانی بودیم که (( به انسان بودن بیش از درس خوندن اهمیت میدادیم )) و شب امتحان , کوهی از ظرف را میشستیم تا مهمانی مامان به بهترین شکل پیش بره ...

نسل امروز اما ... نیاز به کمک داره و این یه حرکت جمعیه !
تو را خدا با آموزش استقلال به بچه هاتون لطف کنید
خم نشید بند کفششو ببندید !
برای دختر و پسر ده , دوازده ساله شما نباید تغذیه بذارید خودش باید به فکر تغذیه ش باشه
همه چیز از این استقلال شروع میشه ...
ازش بخواین ...
گاهی وقتها واقعا بلد نیستن و ما با در پرقو بزرگ کردن فقط به زمین و انسانیت و فرزندمون خیانت میکنیم !
گاهی وقتا بهش بگید الان تفریح مادربزرگ مهمتر از هرچیزه!

از وقتی که متاسفانه روانشناسای تلویزیون به خانواده ها گفتن : به نوجوان نگید بالای چشمت ابروئه ! مشکلات جامعه ی ما صد برابر شد !!!!!!!!!! ( چون مفهومشو خانواده ها اصلا نفهمیدن و اونها هم هیچ توضیحی ندادن )

🌸اگه به نوجوانتون یاد دادید انسانیت مهمتر از علاقه ی شخصی توئه آرامش خودش و خودتون را تضمین کردید ( که شروعش ازکودکیه ... )

@khodabanoo


نبات امروز اولین برف زندگیشو میبینه ... منتظرم از راه برسه عکس العملشو ببینم 👩‍👧😍😍


و برف ❄️❄️💃💃💃


( می) با نیم بوت نُبوک طرح پلنگی وارد کلاس شد و تقریبا همه ی نگاهها به نیم بوتها جلب شد ...
می خنده کودکانه ای زد و گفت: خانوم قشنگه؟
من : بله عزیزم مبارکت باشه خودت خیلی قشنگی
می غرق شادی شد
م در حالیکه یه پالتوی زنونه تنش بود : خانوم اجازه ! بابای منم برام چکمه ی صورتی خرید دیروز ... تازه پاشنه دار هم هست ( و بحالت پُز به می نگاه کرد)
خنده ی می وا رفت
من : 🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀ خدایا ...
دو تا رویا ذهن بچه را براحتی بهم ریخته : بابا و چکمه ی صورتی و با پرتاب امواج منفی و کینه به سمت می خودش رو آروم کرد ....




یکسال پیش در چنین شبی ... آقای شاه , نبات را بردند خونه مادرم تا من کار اداری روز بعد را بتونم انجام بدم
در دل زمستان ترشی درست کردم و عطر گلپر و سیر توی آشپزخونه پیچیده بود ... آشپزخونه بهم ریخته و پر از سبد و سرکه و قابلمه بود و من که از تهیه ترشی هلاک بودم تصمیم گرفتم خودمو به یه چای مهمان کنم و بعد آرام آرام مرتب کنم
کتری را روشن کردم و به سمت گلها رفتم تا آبیاری شون کنم ... صدای عجیبی شنیدم ... کتری تو شعله های آتش بود😵 خیلی سریع گاز و شعله رو خاموش کردم
( استادمون توی کلاس آتش نشانی تاکید کرد هنگام آتش گرفتن فقط سه دقیقه فرصت فروکش کردنشو را دارید ... در غیر اینصورت بهتره فرار کنید , یه کمد چوبی در عرض پنج دقیقه شعله ور میشه و اولین قدم بستن شیرگاز اصلیه ) خب ! آقای شاه دسته ی شیرگاز رو برداشته بودن 😰 , احتمالا برای تزیین انباری 😬😅
و با خیال راحت به قند گفتم : خدا رحم کرد
که با صدای گرومپ به سمت آشپزخانه دویدم ... خدای من ! پکیج و کابینت چوبی لابلای شعله های آبی بودن و آتش تا سقف آشپزخانه می لورچید 😭
نمیتونستم فکر کنم ... و فقط یه چادر انداختم روی سرم و دویدم توی راهرو و همسایه ها را خبر کردم ...
لطف این فرشته ها را هیچ وقت فراموش نمیکنم ... چطور پابرهنه دویدند و کمکم کردن ...
و حتی خانم همسایه ساعت دو نیمه شب بهم تلفن کردن که امشب حالت خوب نیست ... بیام کنارت
لحظات سختی بود و خوشبختانه همه چیز کنترل شد ... و حالا آشپزی که میکنم و رد آتش را روی کابینت میبینم در دل میگم : خدایا شکرت !

بالاترین شکرگزاری من , بخاطر نبودن نبات در اون شب هست ... قند به درک کافی رسیده اما اگه نبات این تصاویر و وحشت منو خواهرشو میدید ممکن بود تا اخر عمر دچار کابوس بشه ...

خدایا شکرت ! چه میشد بشود اما لطف تو و فرشته هایت نگذاشت ... فرشته ها همیشه بالدار با پیراهن سپید نیستن ... فرشته ها کنار ما هستن ... من پارسال در چنین شبی همین ساعت دیدمشون ...


#شکر_گزاری


امروز یه جشن کوچولوی خط کش گرفتم
و در حین جشن ازشون خواستم عرض نیمکت را اندازه بزنن
اینکه مثلا 13 سانتی متر چند میلی متره ( همان الگوی 10 تا 10 )
و در حالیکه انواع میوه و کیک و برنجک میخوردن کاملا درست پاسخ میدادن ...

😊😊😊😊


همان حس بی نظیر رضایت درون


میدونید قسمت شادی برانگیز کار کجاست ؟؟
اینکه بازرس از اداره بیاد و تو توی دلت داری مرور میکنی که همه طرح درسا درسته ؟ بله
همه پوشه کارا مرتبه ؟ بله
بچه ها امادگی دارن ؟ بله
بعد خانم مدیر بیان بگن : خانم خدابانو ! خانم خدابانو بیا ! ( آ )را براشون تعریف کردم و جریان کلاس اول رفتنش را ... بازرس تشویق کرده و گفته تایپ کنید بعنوان ( اقدام پژوهی ) و بفرستید اداره

من : جدی ؟ 😍😍😍
مدیر : آره 😍 خودت تایپ کن که همه مراحل را بنویسی

❤️چه خداقوت خوبی ❤️

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

297

obunachilar
Kanal statistikasi