" 00:00 25 دسامبر
دستان یخ زده اش را که از سرما در جای جای آن خو گرفته بودند
به سوی [معشوقه اش] دراز کرد.
انگشت های نازک کشیده اش را بر روی گونه های مملو از قطرات اشک [او] قرار داد
قلب و احساساتش مرده بودند اما هنگامی که اشک های [معشوقه اش] را دید
با آنکه خودش در حال ترک جهان بود ، وجودش آتش گرفت
شد چشمانش شکست و ناگهان فرو ریخت
در آنجا بود که او مفهوم 'عشق' را فهمید و با دو زانوهایش به زمین سرد و یخ بندان زمستان فرود آمد... ``
"