عمم گفت،اره اینارو گفت و این حرفا...
بعد واسش تعریف کردم خیلی قضیرو سادش کردم گفتم من فقط از فلانی خوشم میومد،اخلاقشو،وقتی به من انقد احترام میزاره و برام ارزش قائله خوشم اومد،بعد حدیثه اومد این همه گذاشت روش😂(در حالی که دوست داشتنم واقعی بود،اما نخواستم انقد قضیه بیخ پیدا کنه،و حدیثه هم فقط در یه حدی میدونست که دوسش دارم و رفت قضیرو کش داد)
عمم گفت اره یه مدت همه خیره میشدیم به تو تا اسمش میومد ولی آخرا دیگه کمتر بود این نگاه ها🤦🏻♀
بهش گفتم اون کسی که میاد راجبه من این همه حرف میزاره تو بغلتون،مطمئن باشین حرفای شمارو هم پیشِ بقیه میگه،و یه چیزی راجبه خودتون به من گفته😐
عمم گفت چی؟!
گفتم قول دادم بهش که نگم!!
گفت خب بگو،منم باید بفهمم که پیشه چه کسی حرف نزنم دیگه..
ولی نگفتم...خیلی اصرار کرد تا فقط موضوعِ حرفی که ازش از زبون حدیثه شنیده بودم رو گفتم،که خیلی ناراحت شد و باورش نشد که همچین کاری کنه...🤦🏻♀
بعد واسش تعریف کردم خیلی قضیرو سادش کردم گفتم من فقط از فلانی خوشم میومد،اخلاقشو،وقتی به من انقد احترام میزاره و برام ارزش قائله خوشم اومد،بعد حدیثه اومد این همه گذاشت روش😂(در حالی که دوست داشتنم واقعی بود،اما نخواستم انقد قضیه بیخ پیدا کنه،و حدیثه هم فقط در یه حدی میدونست که دوسش دارم و رفت قضیرو کش داد)
عمم گفت اره یه مدت همه خیره میشدیم به تو تا اسمش میومد ولی آخرا دیگه کمتر بود این نگاه ها🤦🏻♀
بهش گفتم اون کسی که میاد راجبه من این همه حرف میزاره تو بغلتون،مطمئن باشین حرفای شمارو هم پیشِ بقیه میگه،و یه چیزی راجبه خودتون به من گفته😐
عمم گفت چی؟!
گفتم قول دادم بهش که نگم!!
گفت خب بگو،منم باید بفهمم که پیشه چه کسی حرف نزنم دیگه..
ولی نگفتم...خیلی اصرار کرد تا فقط موضوعِ حرفی که ازش از زبون حدیثه شنیده بودم رو گفتم،که خیلی ناراحت شد و باورش نشد که همچین کاری کنه...🤦🏻♀