نقره فام


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


1399/10/3...
ترجیح میدهم به ذوق خویش دیوانه باشم.تا به میل دیگران عاقل...!
ورود آقایان ممنوع🙈🙂
اگه خوشت اومد بمون،نه از سر رودربایستی🙄😌
اگه دوست داشتی با من حرف بزنی...☁
https://t.me/BiChatBot?start=sc-141608-xAlNZmw

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


کلا حدیثه ها تو زندگی منو تو اضافی بودن🤦🏻‍♀😂


😂😅


بچه ها پارت دوم...✨


@BiChatBot dan repost
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
پارت دوم:
اما فرهاد پا شد و رفت اون سمت و ایستاد.
بهم برخورد.
ازش بدم اومد.
روم رو اونور کردم و انگار نفهمیدم
ترم سوم هم تموم شد
تو این چندین جلسه هایی که با هم بودیم
خیلی فرهاد مثلا تیکه مینداخت اما من هیچی نمیگفتم...
اون زمان میگفتم جواب ابلهان خاموشی است😂
من دانشگاهم رو ۷ ترمه تموم کردم و برای کار آموزی رفتم یه آزمایشگاه تا کار یاد بگیرم☺
حالا بگین همکارم تو آزمایشگاه کی بود؟
فرهاد تمجید😂😂
فرهاد هم اونجا کار میکرد بخش میکروب شناسی
تو دانشگاه که بودیم از بچه ها میشنیدم که کار آموزه
از اون موقع تا الان هم مشغول به کار شده بود حتما.
آقای براتی (مسئول آزمایشگاه) بهم گفتش که برای یادگیری بهتره از بخش جداسازی شروع کنم.
فرهاد هم هر موقع منو میدید یه پوزخند کش داری تحویلم میداد.
فرهاد برعکس من که آدم ساکتی ام خیلی اجتماعیه
شوخه و کلا سعی میکنه آدم ها رو بخندونه😁
اونجا یه دختره بود به اسم حدیث ماریالی که با فرهاد تو یه بخش بودن و خیلی با هم خنده و شوخی داشتن
یه بار یادمه حدیث زد پس کله فرهاد که من با یه نگاه تمسخر آمیزی نگاش کردم که خودش دید (الان فرهاد میگه اون نگاه تو از صد تا فحش برام بدتر بود😐😂)
چند هفته ای گذشته بود و من بخش جداسازی به عنوان کارورز بودم که همیشه احساس میکردم یکی منو نگاه میکنه تا سرمو بالا می آوردم میدیدم که آقای ادیبی هستن؛
همیشه منو نگاه میکرد (ایشون تو بخش هورمون کار میکردن)
حالا بخوام براتون خلاصه کنم ایشون عاشق من شده بودن؛ اول که از اینستا منو فالو کرد
و به بهانه های چرت و پرت بهم پیام میداد
و هی آدمو دید میزد حالا اگه مثل آدم نگاه میکرد یه چیزی؛ عذر میخوام ولی یکم هیز تشریف داشت😑
منم که بهش جواب منفی دادم کرک و پرش ریخت و آدم شد ...
حالا بریم سراغ اولین کل کل منو فرهاد ...
یه نوع آزمایشی هست به اسم ادرار ۲۴ ساعته؛ که تو ۲۴ ساعت باید ادرار هاتون رو داخل ظرف مخصوصش بریزی.
من داشتم اینو برای مریض توضیح میدادم که فرهاد اومد و گفت: خانم حصاری شما دارین اشتباه توضیح میدین.
من: نه آقای تمجید، درسته.
گفت: لطفا تو کاری که تخصص ندارید دخالت نکنید.
من: ربطی به تخصص نداره، آقای براتی به من اینجوری توضیح دادن.
بعد ظرف ادرار رو از من گرفت و شروع کرد خودش به مریض توضیح دادن.
در واقع خیلی بد باهام برخورد کرد.
منم رفتم پیش آقای براتی و ازشون پرسیدم ایشون هم گفتن که من درست گفتم بعد ازشون جزوه ی میکروب شناسی رو گرفتم، بخش ادرار ۲۴ ساعته رو آوردم.
رفتم پیش فرهاد و جزوه رو گرفتم جلوش
اونم شروع کرد به خوندن
انگار یه سطل آب یخ روش ریخته باشن،
خیلی خجالت زده بهم نگاه کرد و گفت: بله حق با شما بود
من: پس ممنون میشم دیگه از تخصص برای من نگین
بعد رفتیم و زنگ زدیم به مریض دوباره اومد و بهش توضیح دادیم
بدبخت فرهادم هم اخطار خورد،
البته اون موقع من خوشحاااال بودم😄


ادامه دارد ...

#نفس_فرهاد


@BiChatBot dan repost
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
تو مرا آزردی که خودم کوچ کنم از شهرت ...🚶‍♀


شنبه امتحانات شروع میشه و هر روز استادا دارن پروژه میدن🥴
این ترم پوکیدیم ینی...🤒


@BiChatBot dan repost
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
سلام عزیزم
دوست من آموزش مجازی زبان راهنمایی و دبیرستان گذاشته
به صورت خصوصی
و کل کتاب ۱۵۰ تومن تدریس میکنه
اینم آیدیشه
@Sh_6900
ممنون میشم این پیام بزاری چنلت
شاید کسی نیاز داشت🤍


از اتاق فرمان خبر رسید حدیثه رو فقط باید خفه کرددد😂😂😃😂


وقتی که حسادت می کنن،ینی داریم راهمونو درست میریم...🤞🏻🙂✨


بعده اینکه عمم گفت که حدیثه گفته من ازش متنفرم
گفتم جدی میگی؟واای خدایا من کی همچین حرفی زدم؟ دقیقا اومد برعکس جوابی که بهش دادمو بهتون گفت😅
و بعد بهش گفتم که اصلا اینطور نیستو من خیلیم دوستون دارم...🙂
به عمم گفتم این آدم خیلی دهن لقه،اگه قرار باشه راجبه یه حرف به این کوچیکی که بهش زدم این همه پشتم حرف در بیاره،تمام قولایی که بهش دادم و نادیده می گیرم و تمام چیزایی که در مورد خودش بهم گفت که انقدرر افتضاحه رو به همه میگم...بهش بگین که مراقب حرف زدناش باشه...
دو ساله حدیثرو ندیدم..چشم دیدنشو هم ندارم...😑


عمم گفت،اره اینارو گفت و این حرفا...
بعد واسش تعریف کردم خیلی قضیرو سادش کردم گفتم من فقط از فلانی خوشم میومد،اخلاقشو،وقتی به من انقد احترام میزاره و برام ارزش قائله خوشم اومد،بعد حدیثه اومد این همه گذاشت روش😂(در حالی که دوست داشتنم واقعی بود،اما نخواستم انقد قضیه بیخ پیدا کنه،و حدیثه هم فقط در یه حدی میدونست که دوسش دارم و رفت قضیرو کش داد)
عمم گفت اره یه مدت همه خیره میشدیم به تو تا اسمش میومد ولی آخرا دیگه کمتر بود این نگاه ها🤦🏻‍♀
بهش گفتم اون کسی که میاد راجبه من این همه حرف میزاره تو بغلتون،مطمئن باشین حرفای شمارو هم پیشِ بقیه میگه،و یه چیزی راجبه خودتون به من گفته😐
عمم گفت چی؟!
گفتم قول دادم بهش که نگم!!
گفت خب بگو،منم باید بفهمم که پیشه چه کسی حرف نزنم دیگه..
ولی نگفتم...خیلی اصرار کرد تا فقط موضوعِ حرفی که ازش از زبون حدیثه شنیده بودم رو گفتم،که خیلی ناراحت شد و باورش نشد که همچین کاری کنه...🤦🏻‍♀


با تعجب نگام کرد گفت کدوم حرفا؟!
خندیدم گفتم همون حرفایی که راجبه من میان پیشتون میگن..
گفت راجبه «♥»؟
گفتم اره...همین حرفایی که حدیثه میاد راجبه من پخش می کنه و رو یه حرف صد تا چیز اضافه می کنه و میاد به همه میگه،طوری که می فهمم همه دارن یه جوری نگام می کنن و فکر می کنن من خنگم نمی فهمم..
(حدیثه هیچ وقت نمیدونه که من با«♥»چت کردمو و بهش گفتم وگرنه یه رمان از من می نویسه چاپ می میکنه میده دست فامیلام😑)فقط خیلی وقته پیش بهش گفتن فلانی و دوست دارم و بعدش پشیمون شدم و همش بهش میگفتم حرفام الکی بود،سنم کم بود یه چیزی گفتم،فراموش کن همه ی حرفامو،تا بلکه قبول کنه فراموشش کردم😐


یه مدت دیدم عمم خیلی یه جوری نگام می کنه انگار میخواد یه چیزی بهم بگه(عمم میشه خالش🤦🏻‍♀)ولی من چیزی نگفتم بهش..
این دختر،حتی رفته به عمم گفته که فاطمه یه روز بهم گفت من از عمه..... متنفرم😐درحالی که اصلاااا اینطور نیست و من به حدیثه گفتم عمه....رو خیلی دوست دارم..😐 رفته دقیقا برعکس حرفِ منو گذاشته کفِ دستش...
حالا من دیگه نگاه های عممو میدیدم(معلوم نبود چقدر دلخور شده وقتی شنیده)...و میدیدم تا اسم«♥» هم میاد همه یه جوری نگام می کنن،یه روز که یه جا مهمونی بودیم موقع ظرف شستن گفتم عمه لطفا منو تو ظرف بشوریم میخوام باهات حرف بزنم.بعد تعجب کرد گفت با من؟!گفتم اره...رفتم پیشش داشتیم با هم ظرف می شستیم حالا از کارایی که حدیثه کرده بود و من خیلی اعصابم خورد بود، بغضم گرفته بود نمی دونستم از کجا شروع کنم،بعد یه مکث طولانی بهش گفتم،عمه هر چیزی که راجبه من شنیدی بگو بهم،میخوام درستشو بهت بگم !!


داداشم بعده اینکه موضوع چتای منو اون و فهمید بهم گفت...🤦🏻‍♀گفتم ینی تو باور کردی؟!!گفت باور نکردم که بهت نگفتم...با حدیثه دعوا افتادم که این چرت و پرتا چیه میگی...بعد میگه هی بهم می گفت تو رو خدا به فاطمه چیزی نگی یه وقت،تو رو خدا به فاطمه چیزی نگو😐
برادرم بهم نگفت..ولی تا وقتی که این قضیه پیش اومد..😑


این دختر حتی رفته پیش داداشم گفته(پیام داده) که خیلی قدیما وقتی که منو فاطمه بچه بودیم،اون موقع که با هم خاله بازی می کردیم،فاطمه همش می گفت،«فلانی» شوهره منه..😐😂
من؟!!!
من اون موقع که با تو خاله بازی می کردم چی حالیم میشد که بگم فلانی شوهرمه اخه؟!
تازه خونشون یه شهر دیگس که حدود یه ساعت راهه،ما یه سال در میون همو میدیدیم،ازون جایی که حافظه ی نسبتا خوبی دارم هیچ وقت یادم نمیاد باهاش خاله بازی کرده باشم..
رمخخبخربخبمیمزم😂😂


حدیثه(کسی که از طرف من رفته به ... گفته که من دوسش دارم و ایشون سه سال با خبر بودن بدون اینکه من بدونم)...
تو این سالها فهمیده بودم که به خیلیای دیگه هم گفته،به مامانش،عمم و چندین نفر دیگه..
وقتی تو یه مهمونی بودیم و مثلا کسی راجبه اون شخص یه چیزی می گفت،تا اسم اون میومد وسط، نگاه همه می چرخید رو من تا ببینن عکس العملم چیه....اولا خیلی ضایع نگاه می کردن و من خودمو میزدم به اون راه...😑
دلم میخواد دختره ی دهن دقو خفش کنم،گرچه ارزششو نداره...😑


یا طوری وانمود نکنین که حس کنه دوسش دارین...


دیـسی پــر از مــاه 🌙 dan repost
خواهشا اگه به یکی حسی ندارین یا دوسش ندارین امید واری ندیدن....


خوش اومدی عزیزم😍
امیدوارم هر چی که به صلاحته برات اتفاق بیفته قشنگم..
ارهه حتما آدرس بدهه😂😂


جوابش😅

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

65

obunachilar
Kanal statistikasi