درین خانه بگذشت سی سال وشش
ز میهن ستیزان ِ بربر منش
.....
ز کشتار با شیوه ی بربری
ز مردم فریبی و ویرانگری
.....
ازین سو به ما مذهب انداختند
وزآن سو به تاراج پرداختند
......
رسیدند تا بخش ِ ایمان کنند
گرفتند ایران که ویران کنند
.....
بسی نام اعراب بر ما زدند
بسی دخت ِکورش سمیّه شدند
.....
خرد خانه بستند سرتا به سر
مساجد گشودند در هر گذر
.....
بنام ِ خداوندک ِ تازیان
سپردند کشور به بیگانگان
.....
چه رخسارهایی که سوزانده شد
چه گلها که درخاک خوابانده شد
.....
بهشتی که گفتند بر ما سزاست
پر از استخوانهای گلهای ماست
.....
چه نامردمی ها ز ایران گذشت
دگر نگذرد چون بدین سان گذشت
......
کنون ات ز آینده گویم سخن
چوپندی بگیراین سخن را زمن
.....
بده گوش امروز بر پند ما
که فردا نگویی نگفتم ترا
.....
رسد روزگاری نوین زین میان
که گیتی بنازد به ایرانیان
.....
درآغاز تن ها برابر شوند
به میهن رهایی دلاور شوند
.....
سپس جا گزیند پسر با پدر
چو بستند دروازه های گذر
.....
تنی از ولایت نخواهد گریخت
که خونها درین خانه بسیارریخت
.....
ز دریا به دریا برآید سپاه
ز دیوار و در کاوه آید ز راه
.....
ز مردم فراهم شود لشکری
چنانت که در خواب هم ننگری
......
تو گر یاور ِمردمی نیک دان
ترا پاس دارند هم میهنان
.....
گر ایران ستیزی ترا بردرند
ز سوراخ موشان برون آورند
.....
هزاران به هرشهرهمچون ترا
به گاری ببندند در این سرا
.....
نه هرگز فراموش خواهند کرد
نه هرگز بدارند دست از نبرد
.....
ولایت زخورشید وشیراست وبس
که زین برتر اندیشه ناید ز کس
.....
نویسند از نو یکی سرنوشت
بپایان رسانند کردار ِزشت
.....
نمانَد ز آخوندک ِ باجگیر
نشانی درین مُلک خورشیدوشیر
.....
شکنجه به هر گوشه آید به سر
یکی گل به زندان نروید دگر
.....
پدرها درآرند پسوند ِ خویش
بسا نام تازی ز فرزند خویش
.....
یکایک دل و دیده خواهند شست
نیاکان درین خانه خواهند جُست
.....
مساجد ببندند بی درد ِسر
گشایند کانون ِ کار و هنر
.....
کنون هرکه هرچه زکشوربرَد
زمانش برآید که باز آورَد
.....
همانا ز دزدان درین گلسرا
رها کس نگردد بدون ِجزا
.....
سپاه و بسیج و دگر لشکران
ببندند پیوند با مردمان
.....
برآید یکی رسم ِ فرمانبری
که مردم به مردم کند رهبری
.....
هرآنکس که دین اش زمیهن سراست
ز میهن برون گر شود بهتر است
....
که وی را به گلزار ِ ایرانزمین
نخواهند آیندگان بیش ازین
.....
در آینده باهم همه آرش اند
ورا روی منبر به آتش کِشند
.....
بخوانیم اگر زندگی بردگی ست
دلیرانه مردن به از زندگی ست
.....
برین بوم اگر تن به تن جان دهیم
از آن به که کشور به شیخان دهیم
.....
پس از کوچ ِاسلام و اهریمنان
زن و مرد و کودک درین باستان
.....
خروشند چون شیر در گوش ِباد
چو ایران نباشد...... تن ِما مباد
🖊مسعود آذر ۱۳۹۳
🅰
@sarzaminariyai