عبدالله محمد


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


نوشته‌های پراکنده و نظرات. اینجا هم می‌نویسم:
@aksemahtab

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


حتی دیکتاتورهای زمینی که با کودتا و آدم‌کشی به قدرت می‌رسند مشکلشان این است که توقعشان از زمین زیاد است. با ترس و گلوله و زندان و اعدام می‌روند به پیشواز شادی. تا کودتای بعدی.


عجب شهری بود. یک خیابان بود، طولانی... کل اداراتش، مدرسه‌هایش، همه یک جا. پدر در یکی از همان ادارات کار می‌کرد. از هر جای شهر می‌توانستی بگویی: هستم.

دو سال کودکستان رفتم. به قول الآنی‌ها پیش دبستانی. به شدت خجالتی و جمع گریز. هر روزش را به یاد دارم. کلا انگار تا آخرِ اولِ دبیرستان خیلی طول کشید. هر سالش به اندازهٔ کل جوانی طول کشید.

هر روز مادرم مرا می‌برد تا کنار درب کودکستان. می‌گفتم همین‌جا منتظرم می‌مونی؟ می‌گفت بله. می‌رفتم داخل. یک بار بعدش برگشتم پشت در و مادر را ندیدم. دو کوچه آن طرف‌تر رفتم و نبود. برگشتم.

ما به مادر می‌گفتیم «ماما». اولین بار از دوست افغانم فهمیدم که آن‌ها به دایی (خالو) می‌گویند ماما. خیلی تعجب کردم. بعدش گفتم خب، دایی هم برادر مادر است. به هم نزدیک‌اند.

خلاصه ماما هر روز همان را به من می‌گفت و من روزی یک بار باور می‌کردم. تا روزی که از دو کوچه آن طرف‌تر رد شدم و رسیدم به خانه. در زدم... مادر بود. مادر دروغ نگفته بود. داشت غذا می‌پخت. چادر سرد کرد و من را برگرداند به کودکستان.

عجب شهری بود. یک خیابان بود، طولانی... کل اداراتش، مدرسه‌هایش، همه یک جا. از هر جای شهر می‌توانستی بگویی: هستم.

#عبدالله_محمد


جنگ و صلح تولستوی بسیار پر شخصیت بود، آن‌قدر که چند صفحه را نخوانده گذاشتمش سر جایش.

یک روز در بحبوحهٔ جنگ در عراق و شلوغی همیشگی منطقه ـ فکر کنم 2006 بود ـ از آن همه بازیگر و آن همه حادثه، گیج به چهرهٔ استادمان دکتر عبدالسمیع الأنیس خیره بودم، گفتم: این همه سر و صدا، یک دفعه قطع می‌شود؟

چهره‌اش همیشه آرام بود، اهل سوریه بود. لبخندی زد.

فکر کردم به این‌که بعد از قطع آن همه سر و صدا، شاید هنوز صدای زنگ مانندی بماند در گوشم. آن هم کم کم قطع شود. من بمانم و نقشم، در آرامش بعد از طوفان، در کتابی که احتمالا نامش جنگ و جنگ باشد.

#عبدالله_محمد


می‌گویم: اگر در گفتگویی کار به تکرار سخنان رسید (شما پاسخی دادید، او حرفش را تکرار کرد، باز شما همان حرف را با توضیح بیشتر گفتید و او باز حرفش را تکر ار کرد) ادامه‌اش ندهید. هدف از گفتگو پیروز شدن نیست.

#عبدالله_محمد


زمانی در دوران پیش از شبکه‌های اجتماعی ـ دقیقا دوران اوج وبلاگ نویسی ـ با گروهی از منکرین سنت که خود را قرآنی می‌نامند آشنا شدم. آن دوران نوشته‌های این گروه را می‌خواندم و گاه نیز پاسخی می‌دادم. چیزی که باعث جلب توجهم شد حجم بالای توطئه اندیشی این عده بود. تصور یک توطئهٔ فراگیر از نظر زمانی و مکانی که توانسته چیزی را به نام حدیث در میان مسلمانان جا اندازد و تقریبا همهٔ مسلمان که در سرزمینی به وسعت سه قاره زندگی می‌کردند وجود این توطئه را حس نکنند و بلکه به شرح و تدریس کتب حدیث بپردازند.

این حجم از توطئه اندیشی با نگاهی ساده به تاریخ و طبیعتِ جامعه قابل رد است. ممکن نیست گروهی بتواند همه را همیشه فریب دهد. بحث از حداقل هزار و دویست سال فریب است، البته به ادعای این گروه.

یادم است جایی گفتم این شکل از توطئه اندیشی شبیه گفتهٔ کسانی است که کروی بودن زمین را رد می‌کنند و آن را یک توطئهٔ سازماندهی شده از سوی قدرت‌ها و ناسا می‌دانند. به معنایی دیگر فریبی به این بزرگی دربارهٔ زمینی که همین الان روی آن زندگی می‌کنیم در جریان است و تنها این گروه متوجهش شده‌اند.

تا آن‌که یکی از همین منکرین سنت را دیدم که به شدت طرفدار «نظریه» زمینِ تخت است! قضیه اینقدر ساده نیست، چنین گفته‌ای به معنای توضیح دوبارهٔ خیلی از قوانین است، از جاذبه تا خیلی چیزهای دیگر نیاز به بازنگری داشت. شبیه به توطئهٔ ادعایی دربارهٔ حدیث که باعث شده منکران سنت دوباره به تعریف نماز و حج و خیلی چیزهای دیگر بپردازند و عملا دین جدیدی بسازند. (بگذریم که در نبود سنت راه برای تعریف‌ها و نظریه‌هایی بی‌نهایت باز می‌شود و اکنون نیز منکران سنت یک گروه نیستند).

جای تعجب نداشت، نوع اندیشیدن در هر دو یکی است: بریدن از همهٔ قوانین برای اثبات یک تصور. در نظر نگرفتن امکان یک امر و اندیشیدن در خلأ. رد کردن و سپس استدلال برای آن، نه برعکس.

#عبدالله_محمد


اگر حاکمان بدند دیگر تفاوتی بین حاکم عرب و غیر عرب نیست. نمی‌دانم این تمرکز بر حکام عرب برای چیست؟ برای این‌که پول دارند؟ برای چیست؟ تا مسئله‌ای پیش می‌آید عده‌ای شروع می‌کند به نفرین حکام عرب. پاکستان هسته‌ای و ترکیه‌ٔ عضو ناتو که هفتمین ارتش قوی دنیا را داراست اما اشتباهی نکرده‌اند!

مواظب یک چیز باشید: گاه تصویر ذهنی که برای ما ساخته‌اند هدفش چیز دیگری است. پس از حکومت‌های ناسیونالیست در اوایل قرن بیستم نوعی تمرکز عجیب تبلیغاتی علیه عرب آغاز شد. اما قضیه عرب نبود، بلکه چیز دیگری بود. تخریب عرب، زبان عربی و عربیت اساسا هدف دیگری داشت که با کمی دقت می‌شود متوجه آن شد. (در میان ناسیونالیست‌های ترک نیز دقیقا مانند ناسیونالیست‌های ایران و افغانستان نفرت از عرب نمود بیشتری داشت).

بنابراین اگر قرار است به حکام فحش بدهید ـ که البته کاری بی‌فایده است ـ در این کار بی‌فایده لطفا تبعیض قائل نشوید. میان امام علی رحمان و قذافی شاید دومی از اولی بدتر نباشد. همینطور دیگر دیکتاتورهای رنگارنگ. چیزی که امت ما کم ندارد آدم ناجور است. خوشخبتانه یا بدبختانه این عقب مانده‌ها به شکل مساوی میان همهٔ اقوام توزیع شده‌اند، آن‌قدر که به همه رسیده.

حالا که عورت همه مکشوف است حداقل آبروداری کنند و خودشان را بزنند به علی چپ. نشویم مانند آن آبکشی که به آفتابه می‌گفت دو سوراخه.

#عبدالله_محمد


از این دردِ بی ‌گناه، این شرق وا مانده در میانه، آه...


دوستان گرامی ایشون جناب «آره» هستن. آره همان «آری» است که در گویش محاوره‌ای بهش می‌گیم «آره». بچهٔ خوبیه اما بعد از این‌که کلاه ایشون رو برداشتن دچار بحران هویتی شد و تبدیل به اره شد. با پی‌گیری فراوان بالاخره به ایشون قول دادیم کلاهشون رو برنداریم و ایشون هم قبول کردن که دست از جامعه‌ستیزی بردارن و دیگه اره نباشن و کسی رو نصف نکنن. بیایید «آره» مهربان را «اره» نکنیم. کلاه آ را برنداریم.


رسانه‌ها و سیستم‌ها همه را یک‌شکل کرده بودند، اما بیش از همهٔ دوران‌ها مردم دربارهٔ خاص بودن و متفاوت بودن سخن می‌گفتند.

بیش از همهٔ دوران‌ها غذا تولید شد، بیش از همهٔ دوران‌ها گرسنه مرد.

بیش از همهٔ دوران‌ها اسلحه تولید شد، جنگ شد، مرگ شد. بیش از همهٔ دوران‌ها تظاهرات ضد جنگ شد. بادکنک کبوتر صلح تولید شد، توسط کارگری که از سوء تغذیه رنج می‌برد.

در پایان، دگراندیشی تکراری، در حالی که به سیگارش پُک عمیق می‌زد خواهان حل مشکل گرسنگان توسط حُجاج شد.

#عبدالله_ش

کارتون: پاول کوزنسکی


وقتی یه فکر بزرگی تو سرت هست، اما نمی‌تونی بیانش کنی.


اینجا خاورمیانه است؛ آنقدر عمر حکومت‌ها کوتاه است که معمولا هر انسان با عمر معمولی سقوط یک حکومت یا حتی بیشتر را خواهد دید.

خودتان را درگیر خنک شدن دل برای دیدن مرگ یا سقوط فلان دیکتاتور و فلان ستمگر نکنید چرا که احتمالا این را خواهید دید.

اگر مشکلتان با مرگ فلانی و سقوط آل فلان حل می‌شود که باید بگویم چیز زیادی از دنیا نمی‌خواهید. اما اگر برنامه‌ای بلندمدت دارید که برایش در حال تلاشید این چیزی است که باید برایش به شما تبریک گفت.

بله، سقوط ظالم آب خنکی است بر دل مظلوم، اما آن پیروزی که در پی تلاش و برنامهٔ بلندمدت حاصل می‌شود هم آب خنک است، هم خیلی چیزهای دیگر.

ای کاش عذابی که به ستمگر می‌رسد به دست خود ما باشد، نه حاصل مصرف زیاد مشروبات الکلی، بالا رفتن چربی خون، یا فرصت طلبی ستمگری بدتر از او.

منتظرید عذاب آسمانی بر ستمگران ببارد؟ اما خداوند می‌خواهد شما مجازاتِ زمینی آنان باشید:

{قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ} [توبه: ۱۴]

#عبدالله_ش


امروز کلا دارم به سفر این فکر می‌کنم. تازه سه هزار و پانصد کیلومترش رو ثبت کردن بعدش ارتباطشون قطع شده. رسما از یه قاره رفته به قارهٔ دیگه.

حالا برای خود روباه قضیه ساده است، اما برای آدم‌ها خیلی داستانه. یاد اون جوک شرلوک هولمز و واتسون افتادم که البته حوصله ندارم تعریفش کنم...




فیلم‌نامه‌ها همیشه هم آن‌طور که نویسنده‌ها ادعا می‌کنند برای منعکس کردن واقعیت‌ها نیستند، برای ساختن واقعیت‌های دل‌خواه آن‌هاست. همیشه جهان واقع پیچیده‌تر است.

زایرا وسیم، هنرپیشه جوان هندی به دلیل آن‌که این عرصه او را از ایمانش دور کرده، تصمیم به ترک هنرپیشگی گرفته.

در پست مفصلی که این دختر جوان در اینستاگرامش منتشر کرده نوشته است: «این عرصه قطعا محبت و یاری و ستایش بسیاری را به روی من گشود اما در عین حال من را به راه جهل برد و باعث شد ناآگاهانه و آرام از ایمان دور شوم».

آخرین فیلمی که زایرا وسیم در آن نقش داشت «ستاره‌ای در اندرونی» نام داشت که در آن نقش دختری را بازی می‌کرد که پدرش اجازه نمی‌داد خوانندگی کند.

البته با این همه مهم پایداری است. هنوز راهی طولانی باقی مانده.

اما با نگاه کردن به آخرین نقش زیرا، این‌جای قضیه جالب است: فیلم‌نامه مال آن‌هاست، واقعیت اما چیز دیگری است.

#عبدالله_ش

منبع: الجزیره


بچه که بودم بارها خواب دیدم که در خانوادهٔ اصلی‌ام بیدار شده‌ام. یک خانوادهٔ سلطنتی. این را بارها دیدم طوری که خواب و بیداری‌ام را درست تشخیص نمی‌دادم. در حال بیداری منتظر بودم از خواب بیدار شوم، در خواب بیداری می‌کردم.

درونِ همه‌مان منحصر به فرد بود؛ کودکی در خاورمیانهٔ جنگ‌زده، روحش شاهزاده بود. همین که همه می‌خواهیم «آن آدم دیگر» باشیم باعث می‌شود صدها میلیون نفر مراسم جشن ازدواج سلطنتی دو نفر را در آن سوی نمناک زمین به تماشا بنشینند. ما درون پادشاه خود را می‌بینیم، بر روی زمینی که برای پادشاهی همه جا نداشت.

#عبدالله_ش
#بهشت_اندیشی


در هر صورت همهٔ حقیقت برای همهٔ مردم آشکار نمی‌شود... عده‌ای نمی‌بینند، عده‌ای نمی‌خواهند ببینند، عده‌ای نمی‌گذارند. شاید یکی از حکمت‌های روز دادرسی همین است؛ يوم تبلی السرائر.


تابستان‌هابه مکتب‌خانه می‌رفتیم. ملای مکتب* آدم خوش‌اخلاقی بود به نام ملا عبدالقادر. به قول یکی از بچه‌ها بس‌که این آدم مهربان بود آدم دوست داشت لباس عربی بپوشد. (شیوخ منطقه ما کندورهٔ عربی می‌پوشند).

هر سال قرآن می‌خواندیم و هدف هم «ختم» قرآن بود. تجویدی در کار نبود. چیز دیگری هم نمی‌خواندیم. قرآن هنوز داستان نشده بود. بیشتر تمام کردن صفحات بود.

تا تابستان ۷۳ که یک مولوی بلوچ آمد به مسجد ما به نام ملا نادر. روز اول که رفتم گفت قرآن خوانده‌ای؟ گفتم: ختم کرده‌ام. گفت پس حدیث و قصص النیین بخون.

اولین بار بود که به طور جدی با حدیث آشنا می‌شدم. متن اربعین نووی. همان حدیث اول فکر را خیلی مشغول کرد. «کارها به نیت‌ها بستگی دارد»، حدیث ارکان اسلام، کاری که جبرئیل کرد برای یادگیری ارکان اسلام و ایمان و احسان.

و قصص النبیین. در واقع داستان‌های قرآن. بت پرست شدن قوم نوح...

نمی‌گویم سوال‌هایم را جواب داد. بلکه سوالاتی را که اصلا نبود ایجاد و حل کرد. فکر کنم اولین بار بود که دین را جدی گرفتم.

اما این ملا نادر کارش عجیب بود. بعضی وقت‌ها وسط کلاس عکس مولانا عبدالعزیز رحمه الله را نشان می‌داد و تعریف می‌کرد که ایشان چه شخصیتی بوده‌اند. تصاویر مسجد زخمی مکی.

چسبِ داستان و حماسه، افکار را می‌چسباند به دیوار ذهن.

کلید روح همهٔ آدم‌ها یکی نیست. شور، حماسه، شجاعت. و البته عواطف. اما فکر می‌کنم بهتر است به جای آن‌که به فرزندت بگویی چه خوب است چه بد، داستان آدم‌های خوب را تعریف کنی. حدیث ارکان اسلام در میانهٔ یک داستان گفته شده، خداوند نیز داستان می‌گوید در کتابش: داستان پیامبران.

آن دو کتاب، اربعین نووی و قصص النبیین ندوی. آن‌ها درهای جدیدی گشود. داستان‌ها تازه شروع شده بود.

#عبدالله_ش

(در منطقهٔ ما ـ جنوب ایران ـ به کلاس‌های قرآن که معمولا تابستان‌ها برگزار می‌شود می‌گویند مکتب یا مکتب‌خانه)


آیا شما دست‌هایتان را پس از دستشویی (اجابت مزاج) با آب و صابون می‌شویید؟

بنابر یک پژوهش، از ۶۳ کشور، مردم در کشورهای مسلمان بیشترین توجه را به شستن دستان خود پس از دستشویی نشان داده‌اند. شستن دستان با آب خالی تنها حدود ۴۸ درصد باکتری‌های خطرناک را از بین می‌برد، اما شستشوی دستان با صابون‌های معمولی حدود ۸۲ درصد از باکتری‌های خطرناک را از نابود می‌کند.

در این نظرسنجی عربستان سعودی با ۹۷٪ پاسخ مثبت اول، بوسنی و هرزگوئین با ۹۶٪ دوم و الجزایر و لبنان و ترکیه با ۹۴٪ پاسخ مثبت مشترکا سوم شده‌اند.

نقشه مربوط به اروپا است. (کشورهای مسلمان در اروپا نیز بیشترین توجه را به شستن دستان با آب و صابون دارند. هلند در این زمینه کمترین میزان را داراست).

#عبدالله_ش

لینک منبع:
https://jakubmarian.com/a-study-reveals-how-many-europeans-wash-their-hands-with-soap/

لینک پژوهش:
https://www.bva-group.com/sondages/les-francais-et-le-savonnage-des-mains-apres-etre-alle-aux-toilettes/


بله، آنجا آمریکا است و انتظار نمی‌رود شریعت برایشان مهم باشد. و این هم درست است که در دنیایی که ازدواج‌ها دارد کم می‌شود و تعداد کودکان به دنیا آمده خارج از چارچوب ازدواج دارد روز به روز بیشتر می‌شود عده‌ای ترویج ازدواج مرد با مرد و زن با زن می‌کنند و خیلی چیزهای دیگر.

اما مشکل اصلی وقتی است که آستین کوتاه و عمامه را حجاب بنامیم و با همان لباس در رژهٔ همجنسگراها شرکت کنیم، در آغوششان بگیریم، با آن‌ها برقصیم و ناممان نمایندهٔ «محجبهٔ» کنگره باشد. این کلمهٔ دروغین محجبه از خود آن رژه بدتر است. تحریف است.

استادی داشتیم که می‌گفت بزرگترین کاری که می‌توانید بکنید این است که حقایق را باقی بگذارید برای نسل بعدی؛ قبول کنند یا نکنند آن در درجهٔ دوم اهمیت قرار دارد. وظیفهٔ شما تبیین است. لیهلك من هلك عن بینة...


می‌گوید:

در «نثر الدرر» آمده که عربی بادیه‌نشین به خلیفه گفت: مرا ولایت بصره ده.

خلیفه گفت: اما بصره والی دارد.

اعرابی گفت: پس ولایت کوفه را به من بده.

گفت: امکان ندارد.

گفت: پس هزار درهم به من بده.

و خلیفه به او هزار درهم داد.

به باده‌نشین گفتند: پس از ولایت شهرها به هزار درهم راضی شدی؟

گفت: اگر زیاد نخواسته بودم، کم را به دست نمی‌آوردم!

(یعنی از همان اول برای هزار درهم نقشه کشیده بود ☺️)

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

311

obunachilar
Kanal statistikasi