فانتزیای به نام "غرب"
📝احمد غلامی-دکتری جامعه شناسی
اولین رویارویی با غربیها در ایران مدرن به دوران قاجار و شکست عباس میرزا از روسها برمیگردد که در واقع لحظهی تروماتیک یک شکست بزرگ بود. یکباره در این تصادم و شکست کلیت غیرواقعی و ویرچوال اقتدار قاجاری و مجموعهی بیشماری از مفاهیم و واژگان همچون امپراطوری ایران، پادشاه همچون ظل الله، ظل الاسلام، شاه شاهان و ... از هم پاشید. اقتداری همچون شاه لختِ هانس کریستین اندرسن که به میانجی این رویارویی با غربیها چنان شکاف و روانضربهای در کلیت سیاسی/تاریخی ایرانی ایجاد کرد که شاید به جسارت بتوان گفت از این لحظه کلیت هستیشناسی و فهم ایرانیان از پدیدهها و رخدادها، تمایلات، توسعه، عقبماندگیها، جایگاه سوژه و ... با شکافی عظیم همراه شد. غرب در واقع همان دال ازهمپاشنده و رسواکنندهای بود که تصادم با آن، دالهای بزرگ و وجوه ویرچوال هستیشناسی ایرانیان را در قالب گفتمان سیاسی، دولت، دستگاه پلیس و ... به چالش کشید و شکاف بزرگی را تحت عنوان عقبماندگی در حیات اجتماعی خلق کرد و بدنبال آن به سرعت از مفهوم واقعی خود فاصله گرفت. غرب دیگر بیش از یک جایگاه اجتماعی/جغرافیایی بود و تحت عنوان مفهوم "آنها" حیات اجتماعی/سیاسی ایرانیان را طی یک قرن گذشته همچون یک دیگری بزرگ به تسخیر خود درآورده است. دال غرب به مثابهی عامل ناامنی هستیشناختی در سراسر این قرن همچون دالی سیال و شناور در گردش بوده و در دو قالب غرب به مثابهی ربایندهی ژوئیسانس(لذت) ایرانیان و غرب به مثابهی امر فانتزیک متجلی گردیده است.
این دو سویه در واقع در دو نظام اجتماعی(جامعه و رویکرد انتقادی آن) و نظام سیاسی (دستگاه حاکمیت و تکنولوژیهای قدرت) کارکرد یافته است. غرب به مثابهی ربایندهی ژوئیسانس با توجه به دیدگاه لاکان، در واقع بازکشف مجدد غرب است به عنوان شیطان بزرگ و عامل تمام آنچه میتوان تحت عنوان اضمحلال ارزشها و معنویات نام برد. غرب لذتهای واقعی و تواناییهای ملی و سیاسی را ربوده و همچون مانعی سر راه جهشهای صنعتی و اقتصادی دانسته شده است. اما در "غرب به عنوان فانتزی" داستان بسیار پیچیدهتر از آن است که همچون مفهوم ربایندهی ژوئیسانس جایگاهی ایدئولوژیک بیابد. غرب در این گفتمان همچون امر مطلوب و افق روشنی است که ضعفها و شکافهای سیاسی/اجتماعی را برملا میسازد. نوعی انکشاف و پرده برکشیدن از حقایق نه به میانجی دیگری (غرب)، بلکه به تناظر بودنی مطلوب. چنین انکشافی، بیان مطالبات و خواستههاست بر اساس الگویی که دیگر غرب نیست، بلکه ایدهآلهایی است که از چهارچوب میل به آزادی به درون ساحت بیان فراخوانده میشود. غرب بر این اساس تنها یک فانتزی است برای بیان ضرورتی که سوژهی میل میطلبد. چنین وضعیتی را هم غربیان بالاخص در قرون هفده و هجدهم بویژه نزد مونتسکیو و روسو در باب شرق به خود دیدهاند. شرق در آن زمان هنوز به صورت گفتمان شرقشناسانه در نیامده بود و بیشتر به مثابهی فانتزیای برای نقد دستگاه کلیسا و دولت برساخته شده بود. غرب نیز در این گفتمان همان فانتزیای است که میل و خواستهها را تصدیق و تثبیت میکند. بسیار میشنویم که در غرب فلان قانون معنی ندارد یا دولت در غرب فلان کار را میکند و کلی داستانها که همواره در آن همیشه غرب همچون اتوپیایی برای زندگی تصور شده است. این تصور از غرب، بیش از آنکه یک داستانسرایی حریصانه باشد، فانتزیای است انتقادی در به چالش کشیدن وضعیت موجود جامعهای (مثلا جامعهی ایران) که در لحظهی اکنون مطلوب نیست. تصور غرب در این وضعیت فانتزیای اجتماعی/ایدئولوژیک است که همواره اکنونیت اقتصادی/سیاسی ایران را به چالش میکشد. بدین شکل غرب بیش از آنکه پاسخی به عقبماندگی اکچوال و واقعی باشد، وجهی ویرچوال و مجازی است به فقدانهایی که همواره به نظامهای حاکم گوشزد میشود. این وجه ویرچوال، غربی را متصور میکند که هیچ پیشینهای از واقعی بودن آن در این شکل از مناسبات اجتماعی/سیاسی در دست نیست، هر چه هست نوعی تصور است برای مصداقمند کردن مفهوم آزادی و رفاه در جایی دور. فانتزی غرب تصدیق آزادیهایی است که متصور شدن و بیان آن تنها به میانجی جایی میتواند محقق شود که میتواند همچون امر آکچوال و واقعی تصور شود. بدین شکل غرب در هر دو رویکرد چه به مثابهی ربایندهی ژوئیسانس و چه به عنوان امر فانتزیک، همان امر واقعی و اکچوالی در نظر آمده است که میتواند تصورات، امیال، خواستهها و مطالبات را در جایگاه وجوه ویکچوال و مجازی تثبیت و توجیه کند. فانتزی غرب، چیزی نیست جز مجموعهای کثیر از انتقادات، مطالبات، امیال و ناتوانیها در فردیترین وضعیت، که فهم آن میتواند ضعفها و فقدانهای درون دستگاههای سیاسی/اقتصادی را بازشناسایی کند. @Ahmad_Gholami17548
📝احمد غلامی-دکتری جامعه شناسی
اولین رویارویی با غربیها در ایران مدرن به دوران قاجار و شکست عباس میرزا از روسها برمیگردد که در واقع لحظهی تروماتیک یک شکست بزرگ بود. یکباره در این تصادم و شکست کلیت غیرواقعی و ویرچوال اقتدار قاجاری و مجموعهی بیشماری از مفاهیم و واژگان همچون امپراطوری ایران، پادشاه همچون ظل الله، ظل الاسلام، شاه شاهان و ... از هم پاشید. اقتداری همچون شاه لختِ هانس کریستین اندرسن که به میانجی این رویارویی با غربیها چنان شکاف و روانضربهای در کلیت سیاسی/تاریخی ایرانی ایجاد کرد که شاید به جسارت بتوان گفت از این لحظه کلیت هستیشناسی و فهم ایرانیان از پدیدهها و رخدادها، تمایلات، توسعه، عقبماندگیها، جایگاه سوژه و ... با شکافی عظیم همراه شد. غرب در واقع همان دال ازهمپاشنده و رسواکنندهای بود که تصادم با آن، دالهای بزرگ و وجوه ویرچوال هستیشناسی ایرانیان را در قالب گفتمان سیاسی، دولت، دستگاه پلیس و ... به چالش کشید و شکاف بزرگی را تحت عنوان عقبماندگی در حیات اجتماعی خلق کرد و بدنبال آن به سرعت از مفهوم واقعی خود فاصله گرفت. غرب دیگر بیش از یک جایگاه اجتماعی/جغرافیایی بود و تحت عنوان مفهوم "آنها" حیات اجتماعی/سیاسی ایرانیان را طی یک قرن گذشته همچون یک دیگری بزرگ به تسخیر خود درآورده است. دال غرب به مثابهی عامل ناامنی هستیشناختی در سراسر این قرن همچون دالی سیال و شناور در گردش بوده و در دو قالب غرب به مثابهی ربایندهی ژوئیسانس(لذت) ایرانیان و غرب به مثابهی امر فانتزیک متجلی گردیده است.
این دو سویه در واقع در دو نظام اجتماعی(جامعه و رویکرد انتقادی آن) و نظام سیاسی (دستگاه حاکمیت و تکنولوژیهای قدرت) کارکرد یافته است. غرب به مثابهی ربایندهی ژوئیسانس با توجه به دیدگاه لاکان، در واقع بازکشف مجدد غرب است به عنوان شیطان بزرگ و عامل تمام آنچه میتوان تحت عنوان اضمحلال ارزشها و معنویات نام برد. غرب لذتهای واقعی و تواناییهای ملی و سیاسی را ربوده و همچون مانعی سر راه جهشهای صنعتی و اقتصادی دانسته شده است. اما در "غرب به عنوان فانتزی" داستان بسیار پیچیدهتر از آن است که همچون مفهوم ربایندهی ژوئیسانس جایگاهی ایدئولوژیک بیابد. غرب در این گفتمان همچون امر مطلوب و افق روشنی است که ضعفها و شکافهای سیاسی/اجتماعی را برملا میسازد. نوعی انکشاف و پرده برکشیدن از حقایق نه به میانجی دیگری (غرب)، بلکه به تناظر بودنی مطلوب. چنین انکشافی، بیان مطالبات و خواستههاست بر اساس الگویی که دیگر غرب نیست، بلکه ایدهآلهایی است که از چهارچوب میل به آزادی به درون ساحت بیان فراخوانده میشود. غرب بر این اساس تنها یک فانتزی است برای بیان ضرورتی که سوژهی میل میطلبد. چنین وضعیتی را هم غربیان بالاخص در قرون هفده و هجدهم بویژه نزد مونتسکیو و روسو در باب شرق به خود دیدهاند. شرق در آن زمان هنوز به صورت گفتمان شرقشناسانه در نیامده بود و بیشتر به مثابهی فانتزیای برای نقد دستگاه کلیسا و دولت برساخته شده بود. غرب نیز در این گفتمان همان فانتزیای است که میل و خواستهها را تصدیق و تثبیت میکند. بسیار میشنویم که در غرب فلان قانون معنی ندارد یا دولت در غرب فلان کار را میکند و کلی داستانها که همواره در آن همیشه غرب همچون اتوپیایی برای زندگی تصور شده است. این تصور از غرب، بیش از آنکه یک داستانسرایی حریصانه باشد، فانتزیای است انتقادی در به چالش کشیدن وضعیت موجود جامعهای (مثلا جامعهی ایران) که در لحظهی اکنون مطلوب نیست. تصور غرب در این وضعیت فانتزیای اجتماعی/ایدئولوژیک است که همواره اکنونیت اقتصادی/سیاسی ایران را به چالش میکشد. بدین شکل غرب بیش از آنکه پاسخی به عقبماندگی اکچوال و واقعی باشد، وجهی ویرچوال و مجازی است به فقدانهایی که همواره به نظامهای حاکم گوشزد میشود. این وجه ویرچوال، غربی را متصور میکند که هیچ پیشینهای از واقعی بودن آن در این شکل از مناسبات اجتماعی/سیاسی در دست نیست، هر چه هست نوعی تصور است برای مصداقمند کردن مفهوم آزادی و رفاه در جایی دور. فانتزی غرب تصدیق آزادیهایی است که متصور شدن و بیان آن تنها به میانجی جایی میتواند محقق شود که میتواند همچون امر آکچوال و واقعی تصور شود. بدین شکل غرب در هر دو رویکرد چه به مثابهی ربایندهی ژوئیسانس و چه به عنوان امر فانتزیک، همان امر واقعی و اکچوالی در نظر آمده است که میتواند تصورات، امیال، خواستهها و مطالبات را در جایگاه وجوه ویکچوال و مجازی تثبیت و توجیه کند. فانتزی غرب، چیزی نیست جز مجموعهای کثیر از انتقادات، مطالبات، امیال و ناتوانیها در فردیترین وضعیت، که فهم آن میتواند ضعفها و فقدانهای درون دستگاههای سیاسی/اقتصادی را بازشناسایی کند. @Ahmad_Gholami17548