هیچی به این فیک نمیرسه
بطور خلاصه داستانش این بود که یه دختر بود و یه پسر (پسر اولی) که اینا باهمدیگه تو رابطه بودن
بعد این پسر اولی با یه دختر دیگه به دختر اولی (شخصیت اصلیه) خیانت میکنه
دختره میفهمه و بهم میزنن و کات میکنن
بعد دو تا پسر دیگه هم وارد داستان میشن، پسر دومی و پسر سومی
بعد یه مدت، این دختره و این دو پسر باهم صمیمی میشن، با پسر دومی صمیمی تر
بعد یه روز این دختره، پسر دومی رو کیس میکند، و بعد اون کیس این دو تا شروع میکنن هرسب با همدیگه خوابیدن ولی! ولی باهمدیگه ت رابطه نیستن و فقط در حد باهمدیگه خوابیدنه به گفته دختره
بعد از ی طرف این پسر سومی رو این دختره کراش داره و عاشقشه ولی نمیتونه چیزی بگه چون فک میکنه دختره عاشق پسر دومی هس
یه شب که پسر سومی و دختره داشتن باهمدیگه به ستاره ها نگاه میکردن، این پسر سومی از دختره میپرسه که آیا به این پسر دومی علاقمنده واقعا یا نه
و دختره با لبخندی بر لب برمیگرده و میگه: ما فقط دوستیم
و سپس دختره میگه که خسته اس و میره که بخوابه
وارد اتاق پسر دومی میشه و شروع میکنن به زارتان زورتان کردن باهم و وسط زارتان زورتان پسره به دختره میگه که: من دوست دارم، تو هم منو دوس داری؟
این سواله باعث میشه که دختره به پسر سومی فکر کنه و بعد هی با خودش میگه که : نههه این امکان نداره، نه این واقعیت نداره، اون فقط دوستمه
یادم رفت بگم که هنوز به پسر اولی علاقمنده
بعد... یه سری اتفاق میافته و این دختره از اونا جدا میشه، به یه گروه موتورسواری برمیخوره که همشون پسرن
و فقط یه قانون دارن، اگه کسی چیزی ببینه و بگه "برا منه" هیچکس اجازه دست زدن و یا نزدیک زدن به اون "چیز" رو نداره
و لیدر و رئیس این گروه، دخترک داستان ما رو میبینه و میگه: این برا منه
و صاحب دختره میشه (بقیه پسرای گروه هم به دختره چشم دارن) و دختره گیر اینا میافته
پس از مدتی، سر و کله پسر سومی پیدا میشه و عضوی از این گروه میشه
پسره داره میبینه که عشق زندگیش رو یه نفر دیگه صاحب شده و غیرتی میشه، ولی هیچ کار نمیتونه بکنه چون ممکنه دختره رو بکشن
خلاصه، یه سری اتفاقات میافته و سرو کله پسر دومی و پسرش و یه دختره که دوست صمیمی شخصیت اصلیه هم پیدا میشه و اینا میزنن اون گروه موتورسوار ها رو میکشن
این دوست صمیمی شخصیت اصلی، میبینه که پسر سومی به دختره خیلی اهمیت میده
دختره رو میبره یه گوشه و بهش میگه که: فلانی خیلی بهت اهمیت میده، بنظرت یکم مشکوک نی؟
و دختر کصخل... چیز یعنی اسکل داستان ما برمیگرده و میگه: دوست صمیمیم عه دیگه، برا همونه نگرانمه
داخل پرانتز: دوست صمیمی این دختره رو پسر دومی کراشه
پسر سومی و دومی از شخصیت اصلی حدودا ده سال اینا بزرگترن
بطور خلاصه داستانش این بود که یه دختر بود و یه پسر (پسر اولی) که اینا باهمدیگه تو رابطه بودن
بعد این پسر اولی با یه دختر دیگه به دختر اولی (شخصیت اصلیه) خیانت میکنه
دختره میفهمه و بهم میزنن و کات میکنن
بعد دو تا پسر دیگه هم وارد داستان میشن، پسر دومی و پسر سومی
بعد یه مدت، این دختره و این دو پسر باهم صمیمی میشن، با پسر دومی صمیمی تر
بعد یه روز این دختره، پسر دومی رو کیس میکند، و بعد اون کیس این دو تا شروع میکنن هرسب با همدیگه خوابیدن ولی! ولی باهمدیگه ت رابطه نیستن و فقط در حد باهمدیگه خوابیدنه به گفته دختره
بعد از ی طرف این پسر سومی رو این دختره کراش داره و عاشقشه ولی نمیتونه چیزی بگه چون فک میکنه دختره عاشق پسر دومی هس
یه شب که پسر سومی و دختره داشتن باهمدیگه به ستاره ها نگاه میکردن، این پسر سومی از دختره میپرسه که آیا به این پسر دومی علاقمنده واقعا یا نه
و دختره با لبخندی بر لب برمیگرده و میگه: ما فقط دوستیم
و سپس دختره میگه که خسته اس و میره که بخوابه
وارد اتاق پسر دومی میشه و شروع میکنن به زارتان زورتان کردن باهم و وسط زارتان زورتان پسره به دختره میگه که: من دوست دارم، تو هم منو دوس داری؟
این سواله باعث میشه که دختره به پسر سومی فکر کنه و بعد هی با خودش میگه که : نههه این امکان نداره، نه این واقعیت نداره، اون فقط دوستمه
یادم رفت بگم که هنوز به پسر اولی علاقمنده
بعد... یه سری اتفاق میافته و این دختره از اونا جدا میشه، به یه گروه موتورسواری برمیخوره که همشون پسرن
و فقط یه قانون دارن، اگه کسی چیزی ببینه و بگه "برا منه" هیچکس اجازه دست زدن و یا نزدیک زدن به اون "چیز" رو نداره
و لیدر و رئیس این گروه، دخترک داستان ما رو میبینه و میگه: این برا منه
و صاحب دختره میشه (بقیه پسرای گروه هم به دختره چشم دارن) و دختره گیر اینا میافته
پس از مدتی، سر و کله پسر سومی پیدا میشه و عضوی از این گروه میشه
پسره داره میبینه که عشق زندگیش رو یه نفر دیگه صاحب شده و غیرتی میشه، ولی هیچ کار نمیتونه بکنه چون ممکنه دختره رو بکشن
خلاصه، یه سری اتفاقات میافته و سرو کله پسر دومی و پسرش و یه دختره که دوست صمیمی شخصیت اصلیه هم پیدا میشه و اینا میزنن اون گروه موتورسوار ها رو میکشن
این دوست صمیمی شخصیت اصلی، میبینه که پسر سومی به دختره خیلی اهمیت میده
دختره رو میبره یه گوشه و بهش میگه که: فلانی خیلی بهت اهمیت میده، بنظرت یکم مشکوک نی؟
و دختر کصخل... چیز یعنی اسکل داستان ما برمیگرده و میگه: دوست صمیمیم عه دیگه، برا همونه نگرانمه
داخل پرانتز: دوست صمیمی این دختره رو پسر دومی کراشه
پسر سومی و دومی از شخصیت اصلی حدودا ده سال اینا بزرگترن