جستار ادبی - غزلی زیبا از محمد قاسم دیوانه.
دستنویس برلن.
۱- بسکه افتاد از غمت شوریدگی[۱] در کار ما،
بر سرِ ما خودبهخود وا میشود دستار ما.
۲- سستبنیادست عشرتخانۀ ما بیغمان،
افتد از پا، گر کِشی تصویر بر دیوار ما.
۳- در حریم نیستی آسودهجانی داشتیم،
آمدورفتِ نفس شد باعث آزار ما.
۴- بر لب ما توبه کار نشئت صهباکند،
ساخت عشق از لای[۲] مَی تسبیح استغفار ما.
۵- هر که را برداشت گیتی، بر زمین زد روزگار،
سربلندیهای گیتی عاقبت شد دارِ ما.
۶- از ضعیفی جسم ما را قوت[۳] فریاد نیست،
نغمه گر جنبد ز جا، افتد گره در کار ما.
۷- جنبش نظارۀ ما چهرۀ ما [۴] بر فروخت،
از نسیم بال بلبل بشکفد گلزار ما.
۸- زندگانی بی سرِ زلفِ تو کردن کافریست،
در گلوی ما نفس شد رشتۀ زنّار ما.
۹- بسکه از گردِ کدورت خانۀ ما پُر شدهست،
سقف ما بر جای مانَد، گر فِتَد دیوار ما.
۱۰- نیست، قاسم! چهرۀ ما سرخ از تعمیر مَی،
رنگِ ما از ضعف تن ماندهست بر رخسار ما.
[۱] نسخۀ وحید پاشا: آشفتگی
[۲] "لای"، همان "دُردی" شراب است.
[۳] نسخۀ وحید پاشا: طاقت
[۴] نسخۀ وحید پاشا: او
#محمد_قاسم_دیوانه
@Anjaame