” یک سـال کریسـمس برایم عروسـک خریدند، از آن عروسـک هایی که اگـر دکمه ی درسـت را فشار دهی، حـرف میزنند و گریـه میکنند و دست و پایـشان را تکـان میدهند. ولـی وقتی در جـعبه را باز کردیـم یکی از بـازوهایش کـنده شده بود و فـرقی نمی کرد کـدام دکمه را فشـار بدهی؛ عروسـک فقط جـیغ میزد مامان عروسـک را به مـغازه برگرداند و پولـش را پس گرفـت تعجب نمیـکنم اگر گاهـی آرزو کرده باشـد ای کـاش میشد مـرا هم پـس داد. “
امدریـپر ︪︩۱۹۴۸