به چشمانت مینگرم، دستبه سینه کمرت را به دیوار تکیه دادهای. سرت را با حالتی آشنا خم کردهای.
تقصیر من بود. این گرمایی که خون را در رگ هایت میسوزاند و در قلبت منجمد میسازد، تقصیر من بود. قول دادی در چاه عمیق و سرد افکارم نیفتی. غیر از این است؟
قول دادی دست از این احساس با آبِ چشمهیِ نفرت میشویی. قول دادی همهچیز به حالت سابق و بیروحِ همیشگیاش برمیگردد، غیر از این است؟
پس چرا دارم چیزی احساس میکنم؟ چرا احساس میکنم ریشههای ضخیم و سیاهرنگِ این درختِ ستبرِ بیمار، درونم را آلوده کرده و چشمهایم، گوشهایم، دستانم و قلبم را به نابودی ازلی میکشاند؟
اشکهایِ زمردینت را پاک کن، تظاهر کن قعر سیاهی را در چشمانم ندیدهای. تظاهر کن بهجای سنگریزه، تکههای قلبم را در دست داری و بهجای قیر، خون سرخ از آنها چکه میکند.
بههرحال؛ تو قول دادهبودی، غیر از این است؟
تقصیر من بود. این گرمایی که خون را در رگ هایت میسوزاند و در قلبت منجمد میسازد، تقصیر من بود. قول دادی در چاه عمیق و سرد افکارم نیفتی. غیر از این است؟
قول دادی دست از این احساس با آبِ چشمهیِ نفرت میشویی. قول دادی همهچیز به حالت سابق و بیروحِ همیشگیاش برمیگردد، غیر از این است؟
پس چرا دارم چیزی احساس میکنم؟ چرا احساس میکنم ریشههای ضخیم و سیاهرنگِ این درختِ ستبرِ بیمار، درونم را آلوده کرده و چشمهایم، گوشهایم، دستانم و قلبم را به نابودی ازلی میکشاند؟
اشکهایِ زمردینت را پاک کن، تظاهر کن قعر سیاهی را در چشمانم ندیدهای. تظاهر کن بهجای سنگریزه، تکههای قلبم را در دست داری و بهجای قیر، خون سرخ از آنها چکه میکند.
بههرحال؛ تو قول دادهبودی، غیر از این است؟