مردمک لرزون چشمهاش رو توی اتاق
چرخوند، بومهایی که شکستن، رنگهایی که روی زمین ریخته
بودن، طراحیهایی که پاره شده بودن، قلموهایی که شکسته
گوشهای افتادن، آینهای که تیکههاش روی زمین ریخته شده بود،
هر جا رو نگاه میکرد ردی از آشفتگی و درد به چشم میخورد
چرخوند، بومهایی که شکستن، رنگهایی که روی زمین ریخته
بودن، طراحیهایی که پاره شده بودن، قلموهایی که شکسته
گوشهای افتادن، آینهای که تیکههاش روی زمین ریخته شده بود،
هر جا رو نگاه میکرد ردی از آشفتگی و درد به چشم میخورد