_نیکو پیروسمانی نقاش گرجی عاشق دختری به اسم مارگاریتا
میشه. دختر بازیگر یک گروه تئاتر دوره گرد از فرانسه بوده. مرد
عشقش رو ابراز میکرد اما بیتوجهی مارگاریتا نقاش رو به جنون
کشیده بود. مردمای تفلیس میگن این عشق، مرد رو به جایی
رسوند که گونههای خودش رو روی جای پاهای بازیگر میسایید.
هوسوک پوزخندی به حرفاش زد و دستی به پیشونیش کشید.
بالخره نیکو تصمیمشو میگیره خونه، تابلوها و کل داراییش رو
میفروشه. میگن با تمام پولی که از فروش اینا به دست میاره
چندین ارابه پر از گالی مختلف تهیه میکنه و ارابه ها رو مقابل
اقامتگاه مارگاریتا میبره. دختر بازیگر هم از پنجره ارابههای پر از
گل رو میبینه، خودش رو به نقاش میرسونه و برای اولین و
آخرین بار اونو میبوسه. چند روز بعد مارگاریتا به همراه گروه
تئاتر برای همیشه تفلیس رو ترک میکنه.
میشه. دختر بازیگر یک گروه تئاتر دوره گرد از فرانسه بوده. مرد
عشقش رو ابراز میکرد اما بیتوجهی مارگاریتا نقاش رو به جنون
کشیده بود. مردمای تفلیس میگن این عشق، مرد رو به جایی
رسوند که گونههای خودش رو روی جای پاهای بازیگر میسایید.
هوسوک پوزخندی به حرفاش زد و دستی به پیشونیش کشید.
بالخره نیکو تصمیمشو میگیره خونه، تابلوها و کل داراییش رو
میفروشه. میگن با تمام پولی که از فروش اینا به دست میاره
چندین ارابه پر از گالی مختلف تهیه میکنه و ارابه ها رو مقابل
اقامتگاه مارگاریتا میبره. دختر بازیگر هم از پنجره ارابههای پر از
گل رو میبینه، خودش رو به نقاش میرسونه و برای اولین و
آخرین بار اونو میبوسه. چند روز بعد مارگاریتا به همراه گروه
تئاتر برای همیشه تفلیس رو ترک میکنه.