درگذشتِ هوشنگِ ابتهاج و موضعگیریهایِ اخیر دربارهیِ او بسامدِ ایدئولوژیِ ملّیگراییِ عوامفریبانه را در جامعه به نمایش گذاشته است. یادداشتِ خانمِ سایه اقتصادینیا با نامِ «شدنِ ابتهاج» نمونهیِ خوبی برایِ بررسیِ شیوهیِ عملکردِ چنین ایدئولوژیهایی است که به صورتِ پیوسته در فضایِ عمومیِ جامعه سرریز میشوند. کانونِ نقدِ اقتصادینیا شعرِ «سپیده» (ایران ای سرایِ امید) است.
او با قرار دادنِ این شعر در یک زمینهیِ سیاسی بیان میکند که این شعر، برخلافِ آنچه برداشت میشود، شعری میهندوستانه و ملّیگرایانه نیست و وجودِ آن در حافظهیِ جمعیِ ایراندوستان، ناشی از عدمِ آگاهیِ جامعه از زمینههایِ ایرانستیزانهیِ آن در جریانِ انقلابِ 57 است. او در روندِ استدلالِ خود همان کاری را میکند که ایدئولوژی در هرجایِ دیگری با اذهان در انقیادش میکند: سادهسازیِ مسئله و قراردادنِ موضوع در بسترِ کلیشههایی خودساخته. متن با مسکوت نگاهداشتنِ واقعیّتهایِ تاریخی و سیاسی، دو قطبیِ دروغینی را برمیسازد که در یک سویِ آن وطندوستان و در سویِ دیگرش چپگرایان جای میگیرند. از نگاهِ او ابتهاج در شعرهایی ازایندست، چون دیگر ادیبانِ چپگرا، گفتمانی را به وجود آورد که زیرِ رواقِ آن، دشمنانِ امرِ ملّی یعنی «کمونیستها و مسلمانان دستِ یکدیگر را فشردند تا سنّتِ هزارسالهیِ سلطنت در ایران فرو بریزد». ازاینرو مرگِ ابتهاج شاید برایِ «دوستدارانش» ضایعهای باشد، ولی برایِ اقتصادینیا فرصتی است تاریخی برایِ زدودنِ چنین اشعاری از «حافظهیِ ایراندوستان».
سادهسازیِ تنگنظرانهای که این یادداشت بر آن بنا شده تجربهیِ خودِ اثرِ ادبیِ را ناممکن میسازد.در اینجا سازوکاری جزماندیشانه در کار است که حقیقتِ تنیده شده در سطر سطرِ شعرِ سپیده را انکار میکند تا آن را در قالبِ دلخواهِ خود بگنجاند. در حقیقت، ذهنِ ایدئولوگ نمیخواهد چیزی را بشناسد بلکه میکوشد آن را در زمینهای سادهشده قضاوت کند. در این میان تفاوتی وجود ندارد میانِ ایدئولوژیِ چپگرایانهای که فرد را از دیدنِ زیباییهایِ شعرِ سعدی محروم میسازد با ایدئولوژیِ راستگرایانهای که فرد را از دریافتِ عشقِ سایه به میهنش ناتوان میکند.
برخلافِ آنچه خانمِ اقتصادینیا و افرادی چون او گمان میکنند، کسی به انتظار ننشسته تا ایشان بیایند و از کرسیِ قضاوتشان برایِ مردم روشن کنند چه کسی سزاوارِ نشانِ «ملّی» است. خیّام، رازی، کمالالملک، ابتهاج و بسیاری دیگر از هنرمندان و دانشمندانِ ایرانی، شخصیّتهایی «ملّی» نیستند و نیازی هم نیست که باشند. آنان با اندیشهورزی و هنرپروریِ خود، انسان را در بسترِ تاریخ و فرهنگِ ایران بهنمایش درآوردند، و به همین سبب، میراثِ ملّی و بشریِ مردمانِ این سرزمینند.
ابتهاج عشقِ به ایران و آزادی را در ترانهای زیبا سروده و ترانهاش با سازِ لطفی و آوازِ شجریان در یادِ ایرانیان ماندگار گشته است. ولی در شعرِ او عشقِ انسانِ ایرانی به میهن، مانع از عشقِ او به دیگر افرادِ نوعِ بشر نمیشود. به همین دلیل او همان هنگام که با میهنِ خویش نیایش میکند: «ای ایران غمت مرساد»، با بانگی رسا، شادی و آزادی را برایِ جهانیان نیز آرزو میکند: «صلح و آزادی، جاودانه در همه جهان خوش باد». درست همین گشودگی به دیگری است که از قالبِ تنگِ ملّیگراییِ عوامفریبانه بیرون میزند و هوادارنش را برمیآشوبد.
انتظار برایِ فراموشیِ شعرِ «سپیده» به درازا خواهد کشید، زیرا ایران هنوز «سرایِ امیدِ» جوانان و آزادیخواهانی است که چشم به طلوعِ خورشیدِ خردمندی و آزادی دوختهاند، ولی تجربهیِ تلخِ پدرانشان به آنان آموخته است که هر آسمانِ سرخی آبستنِ زایشِ خورشید نیست، و سرخیِ آسمان چهبسا نشان از پیشآمدنِ طوفانی خانمانبرانداز باشد.
باشد که افراد با افزودنِ چیزی بدین جهان، آن را به جایی بهتر بدل سازند، نه آنکه در پستوهایِ بیفروغ خویش در انتظارِ آن بنشینند تا مرگِ بزرگان به فراموشیِ آوردههایِ آنان در جهان بیانجامد؛ زیرا مرگ شاعر راهی به سویِ فراموشیاش نیست، بلکه آخرین سخنِ اوست با جانِ آزادگانی که او را در هر شکوفهیِ «ارغوان» بازمیزایند.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدهیِ عالم دوامِ ما
او با قرار دادنِ این شعر در یک زمینهیِ سیاسی بیان میکند که این شعر، برخلافِ آنچه برداشت میشود، شعری میهندوستانه و ملّیگرایانه نیست و وجودِ آن در حافظهیِ جمعیِ ایراندوستان، ناشی از عدمِ آگاهیِ جامعه از زمینههایِ ایرانستیزانهیِ آن در جریانِ انقلابِ 57 است. او در روندِ استدلالِ خود همان کاری را میکند که ایدئولوژی در هرجایِ دیگری با اذهان در انقیادش میکند: سادهسازیِ مسئله و قراردادنِ موضوع در بسترِ کلیشههایی خودساخته. متن با مسکوت نگاهداشتنِ واقعیّتهایِ تاریخی و سیاسی، دو قطبیِ دروغینی را برمیسازد که در یک سویِ آن وطندوستان و در سویِ دیگرش چپگرایان جای میگیرند. از نگاهِ او ابتهاج در شعرهایی ازایندست، چون دیگر ادیبانِ چپگرا، گفتمانی را به وجود آورد که زیرِ رواقِ آن، دشمنانِ امرِ ملّی یعنی «کمونیستها و مسلمانان دستِ یکدیگر را فشردند تا سنّتِ هزارسالهیِ سلطنت در ایران فرو بریزد». ازاینرو مرگِ ابتهاج شاید برایِ «دوستدارانش» ضایعهای باشد، ولی برایِ اقتصادینیا فرصتی است تاریخی برایِ زدودنِ چنین اشعاری از «حافظهیِ ایراندوستان».
سادهسازیِ تنگنظرانهای که این یادداشت بر آن بنا شده تجربهیِ خودِ اثرِ ادبیِ را ناممکن میسازد.در اینجا سازوکاری جزماندیشانه در کار است که حقیقتِ تنیده شده در سطر سطرِ شعرِ سپیده را انکار میکند تا آن را در قالبِ دلخواهِ خود بگنجاند. در حقیقت، ذهنِ ایدئولوگ نمیخواهد چیزی را بشناسد بلکه میکوشد آن را در زمینهای سادهشده قضاوت کند. در این میان تفاوتی وجود ندارد میانِ ایدئولوژیِ چپگرایانهای که فرد را از دیدنِ زیباییهایِ شعرِ سعدی محروم میسازد با ایدئولوژیِ راستگرایانهای که فرد را از دریافتِ عشقِ سایه به میهنش ناتوان میکند.
برخلافِ آنچه خانمِ اقتصادینیا و افرادی چون او گمان میکنند، کسی به انتظار ننشسته تا ایشان بیایند و از کرسیِ قضاوتشان برایِ مردم روشن کنند چه کسی سزاوارِ نشانِ «ملّی» است. خیّام، رازی، کمالالملک، ابتهاج و بسیاری دیگر از هنرمندان و دانشمندانِ ایرانی، شخصیّتهایی «ملّی» نیستند و نیازی هم نیست که باشند. آنان با اندیشهورزی و هنرپروریِ خود، انسان را در بسترِ تاریخ و فرهنگِ ایران بهنمایش درآوردند، و به همین سبب، میراثِ ملّی و بشریِ مردمانِ این سرزمینند.
ابتهاج عشقِ به ایران و آزادی را در ترانهای زیبا سروده و ترانهاش با سازِ لطفی و آوازِ شجریان در یادِ ایرانیان ماندگار گشته است. ولی در شعرِ او عشقِ انسانِ ایرانی به میهن، مانع از عشقِ او به دیگر افرادِ نوعِ بشر نمیشود. به همین دلیل او همان هنگام که با میهنِ خویش نیایش میکند: «ای ایران غمت مرساد»، با بانگی رسا، شادی و آزادی را برایِ جهانیان نیز آرزو میکند: «صلح و آزادی، جاودانه در همه جهان خوش باد». درست همین گشودگی به دیگری است که از قالبِ تنگِ ملّیگراییِ عوامفریبانه بیرون میزند و هوادارنش را برمیآشوبد.
انتظار برایِ فراموشیِ شعرِ «سپیده» به درازا خواهد کشید، زیرا ایران هنوز «سرایِ امیدِ» جوانان و آزادیخواهانی است که چشم به طلوعِ خورشیدِ خردمندی و آزادی دوختهاند، ولی تجربهیِ تلخِ پدرانشان به آنان آموخته است که هر آسمانِ سرخی آبستنِ زایشِ خورشید نیست، و سرخیِ آسمان چهبسا نشان از پیشآمدنِ طوفانی خانمانبرانداز باشد.
باشد که افراد با افزودنِ چیزی بدین جهان، آن را به جایی بهتر بدل سازند، نه آنکه در پستوهایِ بیفروغ خویش در انتظارِ آن بنشینند تا مرگِ بزرگان به فراموشیِ آوردههایِ آنان در جهان بیانجامد؛ زیرا مرگ شاعر راهی به سویِ فراموشیاش نیست، بلکه آخرین سخنِ اوست با جانِ آزادگانی که او را در هر شکوفهیِ «ارغوان» بازمیزایند.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدهیِ عالم دوامِ ما