دوشیزه آرنت عزیز!
باید امشب بیایم و با قلبت سخن بگویم. همه چیز میان ما باید ساده، روشن، و خالص باشد. فقط در این صورت است که مجازیم و ارزش دارد که همدیگر را ببینیم. تو شاگرد من هستی و من معلمت، اما این فقط فرصتی بوده است برای آنچه میان ما رخ داده است. هرگز نمیتوانم بگویم تو مال منی، اما از این به بعد تو به زندگی من تعلق داری و زندگی من با توست که پیش خواهد رفت. ما هرگز نمیتوانیم بدانیم که با «بودنمان» برای دیگران چه میتوانیم بشویم. اما یقیناً اندکی تأمل بر ما آشکار میکند که تا چه حد تأثیر ما بر دیگران میتواند ویرانگر و سدکننده باشد. راه زندگی نوپای تو هنوز پنهان است. باید با این مسأله کنار بیاییم و دلبستگی من به تو فقط می تواند به تو کمک کند که با خودت صادق باشی.
تو «هیاهوی درونت» را از دست دادهای، که بدان معناست که راه خودت را به اندرونیترین و نابترین ذات زنانهات یافتهای. روزی این را خواهی فهمید و سپاسگزار خواهی بود ـ نه از من ـ بلکه از اینکه آن آمدنت به دیدار من در ساعت فراغت در دفتر من گامی قطعی بوده است برای عقبگرد از آن راه به سوی انزوای وحشتناک تحقیق دانشگاهی که فقط مردان میتوانند تحملش کنند ـ و تازه آن هم مردانی که این بار و این شور جنونوار آفرینندگی بر دوششان قرار میگیرد.
«شاد باشی!» ـ اکنون آرزوی من برای تو همین است.
تو فقط زمانی که شاد و خوشبخت باشی زنی میشوی که میتواند شادی و خوشبختی ارزانی بدارد، و در گرداگردت همه چیز شادی و خوشبختی و امنیت و آرامش و احترام و سپاس زندگی شوند. و فقط بدین ترتیب است که میتوانی آمادهی آن چیزهایی شوی که دانشگاه میتواند و باید به تو بدهد. این راه اصیل بودن و جدی بودن است، اما نه کار دانشگاهی اجباری بسیاری از همجنسهایت. کاری که بالاخره روزی به نحوی از هم میپاشد و این زنان را درمانده و ناصادق با خودشان برجای میگذارد. زیرا درست در آن زمان که کار فکری فردی شروع میشود، حفظ اندرونیترین ذات زنانه واجب میشود.
به ما امکان دیدار همدیگر عطا شده است: ما باید این عطیه را در درونیترین لایههای بودنمان حفظ کنیم و نگذاریم خودفریبی دربارهی خلوص زیستن آن را کج و معوج کند. ما نباید خودمان را زوج روحی همدیگر بدانیم، چیزی که هیچکس هرگز تجربهاش نمیکند. نمیتوانم و نمیخواهم آن چشمان پر مهر و آن اندام عزیزت را از اعتماد نابت، و از شرف و نیکی ذات دخترانهات جدا کنم. امّا همین سبب میشود عطیهی دوستیمان بدل به پایبندی و تعهدی شود که باید با آن خو بگیریم و پیش برویم. و همین مرا وامیدارد از تو به خاطر آن لحظات کوتاهی که هنگام قدم زدنمان از خودم غافل شدم عذرخواهی کنم. اما اینک میخواهم بتوانم از تو تشکر کنم و با بوسهای بر آن ابروان نابت، این افتخار را نصیب خود ببینم که تو را در کار خود داخل ببینم.
شادباش، دختر خوب!
م . ه . خودت
(نامهی مارتین هایدگر به هانا آرنت در دهم فوریهی ۱۹۲۵)
https://t.me/BeingInTheWorld
باید امشب بیایم و با قلبت سخن بگویم. همه چیز میان ما باید ساده، روشن، و خالص باشد. فقط در این صورت است که مجازیم و ارزش دارد که همدیگر را ببینیم. تو شاگرد من هستی و من معلمت، اما این فقط فرصتی بوده است برای آنچه میان ما رخ داده است. هرگز نمیتوانم بگویم تو مال منی، اما از این به بعد تو به زندگی من تعلق داری و زندگی من با توست که پیش خواهد رفت. ما هرگز نمیتوانیم بدانیم که با «بودنمان» برای دیگران چه میتوانیم بشویم. اما یقیناً اندکی تأمل بر ما آشکار میکند که تا چه حد تأثیر ما بر دیگران میتواند ویرانگر و سدکننده باشد. راه زندگی نوپای تو هنوز پنهان است. باید با این مسأله کنار بیاییم و دلبستگی من به تو فقط می تواند به تو کمک کند که با خودت صادق باشی.
تو «هیاهوی درونت» را از دست دادهای، که بدان معناست که راه خودت را به اندرونیترین و نابترین ذات زنانهات یافتهای. روزی این را خواهی فهمید و سپاسگزار خواهی بود ـ نه از من ـ بلکه از اینکه آن آمدنت به دیدار من در ساعت فراغت در دفتر من گامی قطعی بوده است برای عقبگرد از آن راه به سوی انزوای وحشتناک تحقیق دانشگاهی که فقط مردان میتوانند تحملش کنند ـ و تازه آن هم مردانی که این بار و این شور جنونوار آفرینندگی بر دوششان قرار میگیرد.
«شاد باشی!» ـ اکنون آرزوی من برای تو همین است.
تو فقط زمانی که شاد و خوشبخت باشی زنی میشوی که میتواند شادی و خوشبختی ارزانی بدارد، و در گرداگردت همه چیز شادی و خوشبختی و امنیت و آرامش و احترام و سپاس زندگی شوند. و فقط بدین ترتیب است که میتوانی آمادهی آن چیزهایی شوی که دانشگاه میتواند و باید به تو بدهد. این راه اصیل بودن و جدی بودن است، اما نه کار دانشگاهی اجباری بسیاری از همجنسهایت. کاری که بالاخره روزی به نحوی از هم میپاشد و این زنان را درمانده و ناصادق با خودشان برجای میگذارد. زیرا درست در آن زمان که کار فکری فردی شروع میشود، حفظ اندرونیترین ذات زنانه واجب میشود.
به ما امکان دیدار همدیگر عطا شده است: ما باید این عطیه را در درونیترین لایههای بودنمان حفظ کنیم و نگذاریم خودفریبی دربارهی خلوص زیستن آن را کج و معوج کند. ما نباید خودمان را زوج روحی همدیگر بدانیم، چیزی که هیچکس هرگز تجربهاش نمیکند. نمیتوانم و نمیخواهم آن چشمان پر مهر و آن اندام عزیزت را از اعتماد نابت، و از شرف و نیکی ذات دخترانهات جدا کنم. امّا همین سبب میشود عطیهی دوستیمان بدل به پایبندی و تعهدی شود که باید با آن خو بگیریم و پیش برویم. و همین مرا وامیدارد از تو به خاطر آن لحظات کوتاهی که هنگام قدم زدنمان از خودم غافل شدم عذرخواهی کنم. اما اینک میخواهم بتوانم از تو تشکر کنم و با بوسهای بر آن ابروان نابت، این افتخار را نصیب خود ببینم که تو را در کار خود داخل ببینم.
شادباش، دختر خوب!
م . ه . خودت
(نامهی مارتین هایدگر به هانا آرنت در دهم فوریهی ۱۹۲۵)
https://t.me/BeingInTheWorld